یک خاطرهء عزیز ...

برای بهترین دوست بهترین سالهای عمرم سید عباس موسوی:


لطفن با ذره بین شعر و شاعری نگاهش نکنید که گیر و گورها و ایرادهای وزنی و عروضی اش اذیتتان کند ، به چشم یک خاطرهء عزیز از حوالی ده سال پیش نگاهش کنید ... از منظر رفاقت ببینیدش ... تلاش مذبوحانهء رفیقی که آن زمان ابلهانه فک میکرده شاعر است و در یک روز پاییزی تمام سعی اش را کرده که ادای ژانگولر بازها را در بیاورد و کلمات را مثل توپ های کوچک بازی بدهد تا کمی - فقط کمی - ابرهای آسمان دوستش را کنار بزند ، تنها کاری که از دستش بر میآمده ...


نظرات 27 + ارسال نظر
سحر چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:09 ق.ظ

سلام
اتفاقا من یکی که خیلی کیف کردم کاش منم یه دوست داشتم از این کارا برام میکرد

با مرام
مشتی
لوتی
رفیق
یه دونه ای

تیراژه چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:36 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

یعنی در این زمانه هم هنوز هست رفیقی که برای عشق از دست رفته ی رفیقش این چنین غزل نازنینی بسراید؟
یا همه ی این شعر ها و رفاقت ها تا خورده و رفته لای قران قدیمی روی طاقچه؟

والا این طور که من دستگیرم شده در این زمانه ...
بگذریم

چقدر دلم هوای چنین رفاقتی و چنین رفیقی کرد..
رفاقتتان مستدام..قلم محشرتان همیشه مانا جناب باقرلو.
عالی بود..واقعا عالی بود..

امیرحسین چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:39 ق.ظ

درود بر باقرلوی کبیر همین و بس !

یکی از جنس همه چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:32 ق.ظ http://yekiazjensehame.blogfa.com

چقدر شعرتان مرا به یاد این بیت ها می اندازد
دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی? این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست مدت هاست
گمانم از فاضل نظری باشد ...

پروانه چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:50 ق.ظ

سلام. خوبی؟
می دونی که از طرفدارای سرسخت غزلات بودم. انقدر که یکبار دفتر شعرت که فکر کنم حسن اوجانی بهت هدیه داده بود رو ازت گرفتم و بردم خونه و از رو شعرات برا خودمم تو یه دفتر نوشتم.
انقدر دوسشون داشتم که کپی نگرفتم . نشستم نوشتم و لذتش بردم . الانم گاها که دلم تنگ اون زمانا می شه و حال و هوای اون موقع ها رو می کنه می شینم و می خونمشون با لذت فراوان.

محبوب چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:55 ق.ظ http://mahboobgharib.blogsky.com

یادش به خیر اون روزا... یادش بخیر غزلای محسن باقرلو...
دوستی تو و عباس واقعاً یکی از نمادهای دانشکده علوم اجتماعی اون روزها بود... یادش بخیر...
اصلا هوا هم امروز مثل هوای سرد پایییزی حیاط دانشکده اس. کاش می شد فقط یک روز برگردیم به اون روزها و اون حال و هوا.

مهدی چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:38 ق.ظ http://ruhallah-f.blogsky.com

سلام
با مطلبی با عنوان «سیلی آبدار امام خمینی به یک درویش» به روزم.
خوشحال میشم نظرتون رو در موردش بگید.
تشکر

سمیرا چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:27 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

یادش بخیر...همه ذوق اون سالهای ما این بود که بشنویم محسن باقرلو شعر تازه گفته و کجا چاپ شده بدویم بریم بخونیمش.....داغ دل تازه شد جناب باقرلو...دوستیتان بر دوام...پس عباس هم بعله؟!

محسن باقرلو چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:29 ب.ظ

بعله ! بععععععععععععععله !
کللن توو دانشکده علوم اجتماعی همه بعله !!

Moh3eN چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:04 ب.ظ http://pelake23.blogfa.com

بسیار زیبا بود محسن جان
هم شعر هم دست خط و هم این رفاقت دلنشین
شاد باشید :)

نیمه جدی چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:05 ب.ظ

خیلی عجیبه درست وقتی من از علوم اجتماعی رفتم شماها اومدین و چه حیف که فرصت نشده ببینمتون و شعراتونو بشنوم ...
دوستیتون و رفاقتتون مانا ...

یسyasna چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:13 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

چیزی که این نوشته ها رو زیبا می کنه ... که به دل میشینه صفا و صداقتشه ... اون پاکی و خلوصی که لابه لای خطوطش موج می زنه... که شاید اگه بک کار حرفه ای با رعابت عروص و قافبه و.. بود ابنقد حال خوب کن نبود

امیر چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:31 ب.ظ http://cheshmash.persianblog.ir

آقا کجا بعله؟ ما که فقط می رفتیم سر کلاس و درسمون رو می خوندیم . . . .

محسن باقرلو چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:51 ب.ظ

آره ! تو خوبی امیر جون !!

امیر چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:01 ب.ظ http://cheshmash.persianblog.ir

خب الحمدالله . . .

لرمانتف چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:07 ب.ظ http://kakestan.blogfa.com

این شعر ها
این تکه کاغذها
برخلاف ِ خیلی از شعرها و دیوان ها ...
هیچ وقت تکراری و قدیمی نمیشن . هیچ وقت .

نرگس20 چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:31 ب.ظ http://www.narges20.blogsky.com

من نمی دونستم شما شعر هم میگیییییییین
خیلی عالی بود...خیلی
خوشا به این رفاقت...رفاقتتون پایدار

آذرنوش چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:42 ب.ظ http://azar-noosh.blogsky.com

یه حس خوب بعد از خوندن این شعر...

خاموش چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 03:42 ب.ظ

شعر پر احساسی بود از این شعرها که دلت میخواهد چندبار بخوانی و زمزه اش کنی...دوستش داشتم! شعر فقط قافیه نیست ، احساسه و این شعر پر از احساس و شور بود. موفق باشید باقرلوی دوست داشتنی

رضا چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 03:48 ب.ظ http://www.hozemahi.blogfa.com

می دونی محسن! من از لحاظ یکی از ابعاد وجودیم ،انگارتوی سال 83 متوقف شدم...همون سالی که با شبهای شعر تالار ابن خلدون و جشن چایی دانشگاه شما شروع شد و با شماها و بچه های دانشگاهتون آشنا شدم....و با جلسات ظهرهای شعر ادامه پیدا کرد!
دیگه هیچ دوره ای در زندگیم طعم سال 83 رو نچشیدم....یه جورایی میشه گفت بابت نقش خاطراتی که توی ذهنم طح شده، به تو و دوستانت مدیونم
حیف که آادمیزاد موجود غریبیه و زود یادش میره همه این دِینها

محسن باقرلو چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:22 ب.ظ

عزیـــــــــــــــــــــزمی رضای نازنین ...

محمد مهدی چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:42 ب.ظ http://mmbazari.blogfa.com

سلام

رفاقت شما و آ سید عباس عزیز مثال زدنبیست ...

مشق سکوت- رها چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:09 ب.ظ http://mashghesokoot.blogfa.com/

هرچیزی که از دل بر میاد به دل می شینه

شعر دل نشینی بود، مخصوصا وقتی قصه اش رو خوندم

وانیا چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:26 ب.ظ

دوستیتتون پایدار

پروین چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:54 ب.ظ

رفاقت نابتان مانا
خوش بحال هر دوی شما بخاطر این دوستی بی غل و غش
شعرت عالی بود. محبت درش موج میزد :)

امید پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:38 ب.ظ http://janeghazal.persianblog.ir/

چقدر قشنگ و پر احساس بود این شعر... دلم را بردی به آن سالها...
دلم...

سمیرا شنبه 20 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:07 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

منم شاهدم جناب امیرخان اسماعیلی راست میگن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.