برای بهترین دوست بهترین سالهای عمرم سید عباس موسوی:
لطفن با ذره بین شعر و شاعری نگاهش نکنید که گیر و گورها و ایرادهای وزنی و عروضی اش اذیتتان کند ، به چشم یک خاطرهء عزیز از حوالی ده سال پیش نگاهش کنید ... از منظر رفاقت ببینیدش ... تلاش مذبوحانهء رفیقی که آن زمان ابلهانه فک میکرده شاعر است و در یک روز پاییزی تمام سعی اش را کرده که ادای ژانگولر بازها را در بیاورد و کلمات را مثل توپ های کوچک بازی بدهد تا کمی - فقط کمی - ابرهای آسمان دوستش را کنار بزند ، تنها کاری که از دستش بر میآمده ...
سلام
اتفاقا من یکی که خیلی کیف کردم کاش منم یه دوست داشتم از این کارا برام میکرد
با مرام
مشتی
لوتی
رفیق
یه دونه ای
یعنی در این زمانه هم هنوز هست رفیقی که برای عشق از دست رفته ی رفیقش این چنین غزل نازنینی بسراید؟
یا همه ی این شعر ها و رفاقت ها تا خورده و رفته لای قران قدیمی روی طاقچه؟
والا این طور که من دستگیرم شده در این زمانه ...
بگذریم
چقدر دلم هوای چنین رفاقتی و چنین رفیقی کرد..
رفاقتتان مستدام..قلم محشرتان همیشه مانا جناب باقرلو.
عالی بود..واقعا عالی بود..
درود بر باقرلوی کبیر همین و بس !
چقدر شعرتان مرا به یاد این بیت ها می اندازد
دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی? این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست مدت هاست
گمانم از فاضل نظری باشد ...
سلام. خوبی؟
می دونی که از طرفدارای سرسخت غزلات بودم. انقدر که یکبار دفتر شعرت که فکر کنم حسن اوجانی بهت هدیه داده بود رو ازت گرفتم و بردم خونه و از رو شعرات برا خودمم تو یه دفتر نوشتم.
انقدر دوسشون داشتم که کپی نگرفتم . نشستم نوشتم و لذتش بردم . الانم گاها که دلم تنگ اون زمانا می شه و حال و هوای اون موقع ها رو می کنه می شینم و می خونمشون با لذت فراوان.
یادش به خیر اون روزا... یادش بخیر غزلای محسن باقرلو...
دوستی تو و عباس واقعاً یکی از نمادهای دانشکده علوم اجتماعی اون روزها بود... یادش بخیر...
اصلا هوا هم امروز مثل هوای سرد پایییزی حیاط دانشکده اس. کاش می شد فقط یک روز برگردیم به اون روزها و اون حال و هوا.
سلام
با مطلبی با عنوان «سیلی آبدار امام خمینی به یک درویش» به روزم.
خوشحال میشم نظرتون رو در موردش بگید.
تشکر
یادش بخیر...همه ذوق اون سالهای ما این بود که بشنویم محسن باقرلو شعر تازه گفته و کجا چاپ شده بدویم بریم بخونیمش.....داغ دل تازه شد جناب باقرلو...دوستیتان بر دوام...پس عباس هم بعله؟!
بعله ! بععععععععععععععله !
کللن توو دانشکده علوم اجتماعی همه بعله !!
بسیار زیبا بود محسن جان
هم شعر هم دست خط و هم این رفاقت دلنشین
شاد باشید :)
خیلی عجیبه درست وقتی من از علوم اجتماعی رفتم شماها اومدین و چه حیف که فرصت نشده ببینمتون و شعراتونو بشنوم ...
دوستیتون و رفاقتتون مانا ...
چیزی که این نوشته ها رو زیبا می کنه ... که به دل میشینه صفا و صداقتشه ... اون پاکی و خلوصی که لابه لای خطوطش موج می زنه... که شاید اگه بک کار حرفه ای با رعابت عروص و قافبه و.. بود ابنقد حال خوب کن نبود
آقا کجا بعله؟ ما که فقط می رفتیم سر کلاس و درسمون رو می خوندیم . . . .
آره ! تو خوبی امیر جون !!
خب الحمدالله . . .
این شعر ها
این تکه کاغذها
برخلاف ِ خیلی از شعرها و دیوان ها ...
هیچ وقت تکراری و قدیمی نمیشن . هیچ وقت .
من نمی دونستم شما شعر هم میگیییییییین
خیلی عالی بود...خیلی
خوشا به این رفاقت...رفاقتتون پایدار
یه حس خوب بعد از خوندن این شعر...
شعر پر احساسی بود از این شعرها که دلت میخواهد چندبار بخوانی و زمزه اش کنی...دوستش داشتم! شعر فقط قافیه نیست ، احساسه و این شعر پر از احساس و شور بود. موفق باشید باقرلوی دوست داشتنی
می دونی محسن! من از لحاظ یکی از ابعاد وجودیم ،انگارتوی سال 83 متوقف شدم...همون سالی که با شبهای شعر تالار ابن خلدون و جشن چایی دانشگاه شما شروع شد و با شماها و بچه های دانشگاهتون آشنا شدم....و با جلسات ظهرهای شعر ادامه پیدا کرد!
دیگه هیچ دوره ای در زندگیم طعم سال 83 رو نچشیدم....یه جورایی میشه گفت بابت نقش خاطراتی که توی ذهنم طح شده، به تو و دوستانت مدیونم
حیف که آادمیزاد موجود غریبیه و زود یادش میره همه این دِینها
عزیـــــــــــــــــــــزمی رضای نازنین ...
سلام
رفاقت شما و آ سید عباس عزیز مثال زدنبیست ...
هرچیزی که از دل بر میاد به دل می شینه
شعر دل نشینی بود، مخصوصا وقتی قصه اش رو خوندم
دوستیتتون پایدار
رفاقت نابتان مانا
خوش بحال هر دوی شما بخاطر این دوستی بی غل و غش
شعرت عالی بود. محبت درش موج میزد :)
چقدر قشنگ و پر احساس بود این شعر... دلم را بردی به آن سالها...
دلم...
منم شاهدم جناب امیرخان اسماعیلی راست میگن