تلخی گس حسرت

آن اوائل مریم چون خبر داشت خیلی اهل فیلم دیدن مخصوصن فیلم خارجی نیستم تعجب میکرد وختی می دید اسامی فیلمها و کارگردانهای خارجی را بلدم ... چن بار اول را زیر سیبیلی رد کردم تا بلاخره یک روز یکی از رازهای بزرگ زندگی ام را برایش گفتم ... اینکه دوران دبیرستان اکثر دوستانم توی خانه هایشان ویدئو داشتند و ما نداشتیم ... اینکه چقد آزار دهنده بود وختی هر روز در زنگهای تفریح بین بچچه ها صحبت از یک فیلم خارجی و بازیگرانش بود و من مجبور بودم مثل بُز فقط تماشاچی باشم ... اینکه یک روز با همان عقل خام و طفلک نوجوانی ام تصمیم گرفتم بخش قابل توجهی از پول توو جیبی ام را خرج هفته نامهء سینما بکنم که لااقل اسامی فیلمها و بازیگران خارجی را بلد باشم و توی جمع بچچه ها گاه گداری من هم حرفی برای گفتن داشته باشم ... الان با فراگیر شدن رسانه ها و وسایل ارتباط جمعی شاید حتی تصورش هم خنده دار باشد همچین دغدغه ای ولی خب واقعیت این است که بود ... بماند که همان توفیق اجباری و سالها مرتب و بی وقفه هفته نامهء سینما خواندن چقد کمک کرد که قد فکر و نگاه و قلمم بلندتر شود ... اما اصل داستان هنوز بعد از اینهمه سال که برمیگردم و مرورش میکنم تلخی گس حسرت است ...