معلوم نیس یلدای بعدی دور هم باشیم یا نه ... اصلن معلوم نیس یلدای بعدی باشیم یا نه ... این دور همی فامیلی بعد خیـــــــــــــــلی وخت ، می ارزید به آن ترافیک سگ مصصب حامله کننده ... آن پرایدی که توی این سرما جوش آورده بود ... آن رانندهء عصبی عرق کردهء سیگار پشت سیگار ... آن نوزاد سپید پوش سپید کلاه انگشت در دهان با آن چشمهای تیله ای براق ... و رسیدن ... و آسانسور ... و یک عاااالمه کفش ... و دری که باز شد به هیاهوی شادی و شادی پرهیاهو ... لذذت تماشای بستگانی که درب دلهاشان به هم بسته شده با پر کشیدن مادربزرگها و پدربزرگها ... کودکان جوان شده و میانسالان سلانه سلانه رو به پیری ... سیاهی بلندترین شب سال و سپیدی موهای بزرگترهای خوشحال ... نوزادهای تازه به فامیل اضافه شدهء امسالی و پر کشیده های جایشان سخت خالی ... دست و رقص و انار ... لحظه های بی تکرار ... خنده های نجیب ... عکس های دسته جمعی و بگو سیـــــــــب ... و قاب شدن یلدایی دیگر روی دیوارهای خانه های دور از هم در چار گوشهء این تهران طهران ... معلوم نیس یلدای بعدی دور هم باشیم یا نه ... اصلن معلوم نیس یلدای بعدی باشیم یا نه ...
"معلوم نیس یلدای بعدی دور هم باشیم یا نه ... اصلن معلوم نیس یلدای بعدی باشیم یا نه ..."
چه جالب این خط اول و آخر این پست را قاب گرفته..
مثل همان که در عنوان پست نوشتید.."قاب شدن یلدایی دیگر"
گاهی وقتها همین قاب ها..همین جمله های اول یا آخر.. ها همین دغدغه ها از خود قضیه یا خود متن یا تصویر بیشتر به چشم میایند و بیشتر به دل مینشینند و بیشتر چشممان را نگران میکنند..
پستت عالی بود باقرلوی عزیز. یک عالمه تصویر ..و یک عالمه کلمه ..جوری که نمیشه تصویر ذهن و کلمه هایی که چشم میخونه رو از هم تفکیک کرد..ممنون و یلداهایتان همیشه خجسته و سرشار از شادی.
ایشالا که هستید
خیلی و خیلی یلداهای دیگر
با حضور بزرگان عزیز و دوست داشتنی فامیل
چقدر عالی بود این پست محسن... و یه جورایی دلم گرفت.
به به..
سلام
اگر این متن را دو روز زودتر خونده بودم حتما این سرماخوردگی و سینه پهلو را بهانه نمی کردم نروم شهرستان و یک قاب عکس بسازم از این شب
حیف
دیشب من و خانوم خسته از شهر گردی، به زور بیداری دادیم به یلدا
دوستان دمشون گرم
خیلی زیبا بود این متن
ایشالا که باشید خیلی از این یلداها رو
باشید و دور هم باشید
دمت گرم آقا
چقدر محشر بود این چند خط...
خداکنه سالیان سال این شادی هاتون پا برجا باشه و جمعتون جمع
ﺯﻳﺒﺎ,ﻋﻤﻴق,ﺗﻠﻨﮕﺮ ﮔﻮﻥ....
ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺟﻨﺎﺏ ﺑﺎﻗﺮﻟﻮ.
همیشه آرزوی یه همچین یلدایی رو داشتم...
سلام راستش مدتیه دارم وبگردی میکنم ودنبال قلم هایی میگردم که نوشتنشان را دوست بدارم قلم شما دوست داشتنی بود.به شما پیشنهاد دوستی ادیبانه میکنم به صرف شعر مطلب درد دل نامه. دوست داشتی لینکم کن وخبرش را بده تا مخاطب همیشگی وبلاگتان شوم(البته این بدان معنا نیست که لینکم نکنی دیگر مطالبتان را نمیخوانم نه اصلا قطعا لینک هم نشم میخوانمت)
بزرگتر ها!
بزرگتر ها!
بزرگتر ها!
درد من هم همین بود.
سلام
خوش به حالتان!
من که انقدر از این دور همى هاى یلدایى ندیده ام که هیچ حسى به یلدا ندارم هیچ وقت!
یه هفته قبل یلدا فقط حالم بده که دوباره یلدا تنها میرسه
و صبحش یه اه بلند میکشم ،از سر اسودگى...
یعنی به به بیست
یلدا و دیگر جشن ها و شب نشینی های قدیمی ترها همش فلسفه خاص خودش رو داشته که متاسفانه این فلسفه ها جای خودش رو داره به چشم و هم چشمی های فامیل و قیافه گرفتن های معمول امروزی میده و این مصیبته که داره از راه میرسه..اگه خانواده ای دارید که پایبند رسم و رسومات به شیوه قدما هستن خوش به حالتون....