یک بنده خدایی رفته برای جعفری نژاد عزیز با اسم من کامنت خصوصی گذاشته و فحش و بد و بیراه نوشته ... خیلی وخت بود از اینجور داستانها نشنیده بودم و جددن فک میکردم بعد از اینهمه سال تجربهء وبگردی و وبلاگ نویسی به یک بلوغ نسبی رسیده باشیم و دورهء اینجور کارهای حقیر و کثیف و سخیف سپری شده باشد اما انگار برای بعضی ها این دورهء پارینه سنگی هرگز تمام شدنی نیست ! ... به هر حال خواستم از همین تریبون از محمد عزیزم عذرخواهی کنم و برای آن بندهء خدا هم از درگاه خداوند متعال عمیقن طلب مغفرت و شفا بنمایم !
.
دوستانی که علاوه بر وبلاگ در فیسبوک هم حضور دارند لابد دیده اند و مطلع هستند که چند وختی است آنجا بیشتر هستم و بیشتر می نویسم ... خودم این را یک خیانت به اینهمه سال وبلاگ نویسی ام میدانم و برایم خیلی سخت است ولی باید اعتراف کنم که مدتهاست اول آنجا می نویسم و بعد همانها را اینجا کپی پیست میکنم ... هرچند هنوز هم اینجا یعنی وبلاگستان را عاشقانه دوست دارم چون خیلی از بهترین سالهای عمرم را پاش گذاشته ام و خیلی چیزها را مدیونش هستم ولی واقعیت این است که آنجا دنیای وسیعتر و سریعتری است !
.
مهمترین دلیلی که اینجا را برای همیشه نمی بندم علاوه بر همان مدیون بودن ها و یادها و یادگاری ها و نگه داشتن حرمت خاطره ها و خاطره سازها ، وجود معدود عزیزانی از خوانندگان و مخاطبان همیشگی اینجاست که در فیسبوک حضور ندارند و حس می کنم به احترامشان در این خانه باید تا همیشه باز بماند ، یا لااقل فعلن .
آقا ما معدود نیستیم! قشر کثیری هستیم که دلبسته اینجاییم
شما تاج سرید قربان ... چون الان تقریبن مطالب اونجا و اینجا یکسانه ، منظورم از معدود ، دوستان وبلاگی و بدون وبلاگی بود که فیسبوکی نیستن ... وگرنه خوانندگان اینجا همیشه محبت داشتن و دارن و همیشه عزیز و باعث افتخار و مباهات و دلگرمی من هستن تک تکشون ...
سلام آقای باقرلو عزیز
شما همیشه با ملاحظه هستید و به خواننده هاتون حس مهم بودن میدید . من هم مثل خیلی ها که به دلایلی در دنیای وسیع فیسبوک غایبن خیلی خیلی ممنون هستم از این تصمیمتون
خیلی کار سخیفیه! من نمیدونم ما کی میخوایم دست از بعضی حرکات غیر انسانیمون بردایم! چرا دیگران رو آزار میدیم! دلیلش چیه واقعا! ممنون از تصمیمتون
ما هم جزء اون اقلیت همیشه خواننده شمائیم ها....نبندید اینجا رو یه وقت
قرارم با خودم این بود که حداقل واسه یه مدت طولانی نه بنویسم و نه واسه کسی کامنت بگذارم. الان که این پست رو خوندم حرفم میاد. خیلی حرفم میاد اما راستش فقط می خوام دو کلومش رو بگم و خلاص:
1- محسن باقرلو رو سه ماهه که از نزدیک می شناسم اما بیشتر از سه ساله که می خونمش و تا حد زیادی خلقیات و منش اش دستمه. اونقدر ازت می دونم که مطمئن باشم اگه قرار بود به من یا هر آدم ریز و درشت دیگه ای فحش بدی ترجیح می دادی باهاش چشم تو چشم باشی و یه جوری فحش کش اش کنی که لااقل دل خودت حسابی خنک شه. نقل این حرف ها نیست عشقی، هر چند شما اگه به ما فحشم بدی ما نه جرات می کنیم نه جسارت، که سرمون رو بلند کنیم و نفس بکشیم. کاری ندارم به بیرون از وبلاگستان که نسبت و وصلت ام با "محسن باقرلو" چیه. اما اینجا، توی وبلاگستان، محسن باقرلو چه اون روزایی که کرگدن بود و چه حالا که محسن باقرلوئه برای من حکم بزرگتر و مرشد و کار بلد رو داشته. بودن شما واسه من، واسه آدمای اینجا، واسه بلاگستان نعمته، غنیمته.
2- کاری به این که دوره ی بعضی کارها کی تموم می شه ندارم. کاری به این که دنیا تا دنیاست و زمین تا روزی که می چرخه کار خوب هست، رفاقت هست، مهربونی هست در کنارش کار سخیف و چرک و حال به هم زن هم هست ندارم. فقط شک ندارم دوره ی آدمایی که گند کاری می کنن، دوره ی آدمایی که به جنبه ی حال به هم زن وجودشون بیشتر فرصت عرض اندام می دن خیلی زود تموم می شه. خیلی زودتر از چیزی که حتی فکرش رو بکنن.
3- همین چند وقت پیش بود که داشتم بهت می گفتم قصد و منظور اصلیم از ورود به وبلاگستان و نوشتن، این بود که 4 تا آدم حسابی رو بشناسم و 2 تا چیز از هر کدومشون یاد بگیرم. شکر خدا حالا خیلی بیشتر از 4 نفر آدم حسابی رو اینجا شناختم. از هر کدوم هم کلی چیز یاد گرفتم. پشیمون نیستم. چیزی رو هم نباختم. اما از این که رفاقت هام، وبلاگم، یا حتی همین چهار خط چرت و پرتی که توش می نویسم بشه زمین بازی و صحنه ی عقده گشائیه یه مشت آدم عوضی که آخرش نفهمیدم کدوم گرگی کجای دنیا پاچه شون رو گرفته که حالا سگ شدن و افتادن به جون خلق الله. که جای حرف زدن واق واق می کنن و جای تعامل، پاچه می گیرن. که فحش می دن، با اسم یکی دیگه. که خط و نشون می کشن، بدون اسم و آدرس! که...
بگذریم. عذر تقصیر. می دونم اینجا جای این حرفا نیست. اصلش اینه که خواستم بگم شما و خیلی از رفقای اینجا برای من ِ جعفری نژاد خیلی بیشتر از این حرفایین حاج آقا، خیلی عزیز تر از این که با این قسم بچه بازیا و چس خوری های گروه سنی الف، حتی یه ذره، یه سر سوزن به رفاقت و منش و بزرگواریت شک کنم. به خدااااااا
مثل من منم توی فیس بوکتون نیستم متاسفانه .....چیکار کنم البته پیجم دارم
بعداز این همه سال همه شما را خوب میشناسند که اگر بخواهید مطلبی رو بگید بروی طرف میگید نه با پیغام وپسغام پس بیخالشون ....
هنوز هستن و متاسفانه زیادن آدمهایی که فکر میکنن با حقیر کردن دیگران(به ظاهر البته) میتونن خودشون رو خنک کنن و بزرگ جلوه بدن. خب خبر بد اینه که اونها تا اینجوری فکر میکنن و برای دیگران بد میخوان، دنیامون رنگ زیبایی به خودش نمیبینه.
من چقدر خوشحالم که با وجود فیس بوک، پستهاتون اینجا هم بروز میشه... مثل مجریهایی که سالها توی رادیو بودن و حالا با اومدن تلویزیون، در هر دو رسانه مشغول به کار هستن.
مثلا من همیشه از طریق وبلاگ میخونمتون...هنوز نتونستم و یا وقت نکردم با فیس بوک نوشته ها ی کسی رو دنبال کنم یا مثل وب گردی فیس گردی داشته باشم
من هم به نوبه ی خودم شفای اون بنده خدا رو از خداوند منان خواستارم...فقط همینو میتونم بگم
بله استاد لطف میکنین اگه همچنان اینجا بنویسین و تعطیل نکنین.. به شخصه هیچ از فیسبوک خوشم نمیاد و وبلاگستان رو چیز دیگه ای میدونم
فیس بوک مثل اتاق پذیراییه ، وبلاگ مثل اتاق خواب.. هرگز نمیشه از وبلاگ و رفقاش دل کند...
زنده باشی جناب باقر لو که همه میگن بامرامی(خب حتمن هستی دیگه)
بعضی ها آدمهای تنگ نظر نمی دونم چه هدفی دنبال می کنن ولی انگار قصدشون اینه که آدمهای بزرگی مثل شما و جناب جعفری نژاد و دوستان خوش ذوق دیگه سکوت اختیار کنن و قلمشون رو دریغ کنن از ما و امثال ما
دل قوی دار بزرگوار و دریا باش
راستش بعد خوندن این پست ترس اومد تو وجودم
که نکنه در ِاینجا بسته بشه واسه من ِ بی وبلاگ ِ عهد ِبوقی ِ بی فیس.بوک بــــستن این جا یعنی
بستن دردنیای سبزمجازی..کم نیستن آدمایی
که هنوزم جرات ندارن حرفاشونو رو در رو بزنن.
خب مرداین حرفانیستن....... که امیدوارم یه
لطفی بکنن وبذارن بلاگستان ســــــــیرآروم
خودشو طی بکنه وهـی مسبب تنش نشن
وبقول شاعر ماراکه به خیرشان امیدنیست
شرشون روکم کنن.که وجود بزرگانی مثل
شما موهبت بزرگیه بر سرما.......پاینده
باشید و قلمتان مانا......................
یاحق...
ممنون که اینجا رو سر پا نگه میدارید چون درسترسی به فیس بوک به راحتی وبلاگ نیست... لااقل این روزها برای من
دست مریزاد به خاطر نوشتن این پست و درود بر شَرفتون که با قلم گیراتون، بالاخره به این جماعتِ وبلاگ نویس و وبلاگ خون و این انسان های مجازی که تا جایی که من یادم میاد، هر چیزی که از قلم شما خوندن، باهاش موافقت کردن (ولو بهش اعتقاد قلبی نداشته باشن... از اونجایی که دیدم در جای دیگه در مقابل مطلبی مثل همون، موضع گرفتن و دسته جمعی به همراه دوستانشون ریختن سر طرف لگدمالش کردن و از این دست حرکاتشون، لذت بردن!)، یه تلنگری زدین تا بلکه به فکر فرو برن و یه بازنگری کنن در کرده هاشون.
این حرکات و حرکاتی از این دست، فقط و فقط از کسی سر میزنه که بویی از «مردانگی» و «وجدان» و «انسانیت» و «شَرف» نبُرده باشه.
اتفاقاً صابون یک چنین شخصی، به تن بنده هم خورده، اون هم چه خوردنی!
با این تفاوت که اون شخصی که با آبروی بنده بازی کرد، کامنت های دیگران رو به نام من تموم میکرد و رسماً میگفت این رو مریم انصاری نوشته!!! و این بازی با آبروی بنده رو به خنده و استهزاء و خوشگذرونی تموم کرد و از این کارش لذّت ها برد و اوقات خوشی رو برای خواننده هاش رقم زد.
ولی خوشبختانه به یه چیزی خیلی معتقدم: «چوب خدا صدا نداره».
یه پست از شما در رابطه با فیس بوک خوندم و تا اونجا که یادمه دل خوشی ازش نداشتید..امیدوارم برای امثال من که رابطه ای با فیس بوک ندارن و با نوشته های شما به قول معروف حال میکنن وقت بیشتری بذارید ..
هوو برامون درست کردی آقا محسن...
الهم اشف کل المریض..
با یک دنیا ارادت، سپاسگزارم برایِ بودن و نوشتنتان آقای فرهیخته، مهربان و با معرفتِ قلم.
با امیر حسین موافقم.
ممنون که این ارزشو برامون قایلید
سلام...تا حالا کامنت نذاشتم ولی منم همیشه اینجا رو میخونم ..
گفتم ک بدونین