سرزمین سلول های خاکستری

آدم کم کم سنش که بالا میرود برهه های زمانی مختلف زندگیش هر کدام توی ذهنش میشود یک پازل کهنه و رنگ و رو رفته با قطعه های خالی کم یا زیاد ... مثلن من از دبستانم هیچ یادم نیست ، طوری که انگار چنین برهه ای در زندگیم وجود نداشته اصلن ... از پازل دوران راهنماییم ولی قطعه های خیلی کمی گم شده ، اسم معلم ها و دوستانم یادم هست و کللی خاطره ... پازل دبیرستان هم به سرنوشت دبستان دچار است برخلاف سربازی ... اما عجیب ترینش پازل دانشگاه است که با وجود اینکه خیلی سال ازش نگذشته اما انگار هرگز هیچوخت من از درب آن دانشکدهء پل گیشا پا توو نگذاشته ام ... اگر عباس با آن حافظهء شگفت انگیزش نبود که اسامی و خاطره های این دوران را بازسازی و یادآوری کند به کل میتوانستم منکرش بشوم ... برایم جالب است که جددن چرا اینطوری ست و برای قطعات این پازل ها چه اتفاقی می افتد در سرزمین سلول های خاکستری ...

نظرات 10 + ارسال نظر
آسمان شنبه 14 دی‌ماه سال 1392 ساعت 07:15 ق.ظ http://talkhoshirineyekzan.blogsky.com/

دلیل علمی این فراموش کردن های پازلی نمیدانم چیست اما آدم بهتش میگیرد از اینکه روزهایی را که انقدرها دور و دیر نبوده اینطوری فراموش میکند!

مشق سکوت- رها شنبه 14 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:40 ب.ظ http://mashghesokoot.blogfa.com/

دیروز یه فیلمی میدیدم که الان هرچی فکر کردم اسمش یادم نیومد! اما دیالوگ جالبی داشت:

خاطرات خیلی عجیبن، در نهایت خوباش یادمون میمونه ، بداش یادمون میره

مارال شنبه 14 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:36 ب.ظ

هر دورانیکه بیشتر به آدم خوش بگذره اون دوران ماندنی نه خوشی پولی خوشی عاطفی

آفو شنبه 14 دی‌ماه سال 1392 ساعت 02:24 ب.ظ http://www.asimesar.blogfa.com

نگران نباش ... دردی است مشترک

سمیرا شنبه 14 دی‌ماه سال 1392 ساعت 03:40 ب.ظ

توی حیاط اصلی املاک دکتر آزاد
توی حیاط پشتی از هفت دولت آزاد.....


اینو که دیگه یادت نرفته؟

تیراژه شنبه 14 دی‌ماه سال 1392 ساعت 07:55 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com/

یه چیزی هم این وسط هست که از همه چی بدتره
خاطراتی که میخوای از یاد ببری و نمیرن که نمیرن
هر جا که باشی..در بهترین حال و روز...توی اوج خنده و سرخوشی..یهو یه رگه ای از اون خاطرات میاد و گرد وخاک به پا میکنه و تو میمونی و فضای مه گرفته ی ذهنت.

نیمه جدی شنبه 14 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:31 ب.ظ http://nimejedi.blogsky.com

من اما همیشه و همه جا لحظه لحظه ی گذشته را دوباره زندگی می کنم... نوشافرین رمان سال بلوا در یکی از مونولوگ هایش می گوید: من چه یادی دارم همه در یاد منند و. ..
من هم همیشه با خودم می گویم که چه یادی دارم!

نینا شنبه 14 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:02 ب.ظ

من الان حسودیم شد به این دوست شما که چقدر خوب یادشونه.
گاهی بهتره اصلا یادمون نباشه ها.راحتتر میگذره زندگی

غلامرضاگرجی(مهاد) شنبه 14 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:56 ب.ظ http://gholamrezagorji.blogfa.com

من که الهی شکر حافظه خوبی دارم و تقریبا تمام دوره های مختلف زندگیم رو میتونم با جزئیات شرح بدم..مخصوصا اون اتفاق بداش که کمر شکن بودن

zemestan شنبه 14 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:06 ب.ظ http://kolbeyezemestam.blogfa.com

شایدهمیشه اون چیزایی باقی میمونه و سلول های خاکستری خوب ازشون حفاظت میکنه
که برامون جدی بودن ..خاص بودن..حس تعلق به اون محیط و اون سال و اون آدمها داشتیم..که عمدا خواستیم بمونن تا گاهی بخاطر یاداوری اونها رنگ زندگیمونو تغییر بدیم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.