ولی نیست ...

عید باید یک اتفاق خوش همگانی باشد ولی نیست ... اصلن چطور می تواند باشد ؟ مثلن برای آنی که ماشین فلان و ویلای بهمان دارد و بلیط فلان سفر خارجه توو جیب کت مارکدارش جا خوش کرده یک حسی دارد و برای دستفروش بازار پر هیاهوی عبدل آباد یک حس دیگر ... بحثم فقط پول نیست ... برای فلان دکتر دندانپزشکی که لیوان آب پرتغال به دست روی تردمیل می دود یک رنگ و بویی دارد و برای همراه خسته و کلافهء آن مریض فلان بیمارستان دولتی که دو سه ماه از بستری شدنش میگذرد یک رنگ و بوی دیگر ... برای فلان زوج خوشبخت سالم سرشار در مقابل آن زوج در شرف متارکه که عید سال قبل آخرین نوروز کنار همی شان بوده ... حوصله ندارم بشمارم و مثال بزنم و فکت بیاورم ، خودتان می شناسید ، می بینید ، می دانید ... کللن برای هر دو آدمی که در همین لحظه از هر نظری که فکرش را بکنید در دو سر یک طیف هستند ... اینطوری می شود که عید باید یک اتفاق خوش همگانی باشد ولی نیست ...