پراکنده نوشت های ساعت صفر شب ...

۱- دیشب خوش گذشت کنار بچچه ها ... بقول عباس بعد از آن تصادف وحشتناک لازم بود این دور هم جمع شدن ... از سلسلهء تصادفیان فقط جای محبوب خالی بود ! ... سورپرایز دیشب ، کار قشنگِ هیشکی بانو بود که یکی یک شاخه گل گرفته بود برای تولد دوبارهء بچچه ها ...  

-

2- وحید بلاخره بعد از چار ماه و نیم - لابد به بهانهء تولدش - با یک غزل جدید و چند تا پی نوشت آپدیت کرده ... آرشیوش را که نگاه میکردم دیدم کللن امسال این دومین آپدیتش است ! ... یک زمانی حضورش توی بلاگستان خیلی پر رنگ تر از این حرفها بود ... حالا فقط کار و کار ... وحید در پی نوشت 7 پُستش نوشته : همینطوری، بی خود و بی جهت ، احساس یک قهرمان جهان را داریم !!! رکورد اول بازی Quadrapop سونی اریکسون در دنیا ، فعلا ما هستیم . اگر باور نمی کنید مدارکش روی سایت سونی اریکسون موجود است :

http://www.sonyericsson.com/quadrapop

-

3- ماهواره داشت کلیپ جدید شهره را پخش میکرد ... من نمیدانم امثال شهره چه اصراری دارند که مثل دختر جینگولهای نوبالغ رفتار کنند ... بلاخره آدم وختی سنش می رود بالا خب رفته بالا دیگر و باید عین بچچهء آدم واقعیت را بپذیرد و باهاش کنار بیاید ... بوتاکس و پوستیژ و پروتز و موزیکِ دوفدن دیس هم در یک حددی بلاخره توانایی دارند ، معجزه که نمی توانند از خودشان در کنند ! ... اقلکم کاش شهره جراح زیبایی اش را عوض کند ! ... مثلن برود پیش دکتر گوگوش !!  

-

4- دیشب عباس سعی داشت یک سوالی را یکجوری بپرسد و جواب بگیرد که مثلن غیر مستقیم و زیرپوستی باشد ! و من دلخور نشوم ... توی آشپزخانه داشت بال بال میزد و جان میکند که بپرسد ! ... وختی جوابش را گرفت و فهمید از قبل و از یک طریق دیگری در جریان موضوع سوالش بوده ام منتظر عکس العمل من بود ... گفتم مهم نیست ، بی خیال ... ولی راستش دروغ گفتم ... مهم است ... مهم است که رفیقهای قدیمی آدم که خیلی قبولشان داری و سالها سنگشان را به سینه زده ای حرمت اینهمه سال رفاقت را نگه ندارند ... دیگر چی از این مهمتر ؟ ...   

-

5- تمام امروز - جمعه - را خواب بودم ... فقط ظهر نیمساعتی بیدار شدم برای صرف ناهار و قضای حاجت ! ... اینطوری هم خیلی بد است هم خیلی خوب ... خیلی بد است چون حس میکنی روز تعطیلت به پاکِ فنا رفته ! آنهم درست وختی که آفتاب قشنگ و ولرم پاییزی دعوتی ست تو را به قدم زدن به زندگی کردن به خندیدن به لمس و درک هستی به دهن کجی کردن به روزمرگی ... و خیلی خوب است چون خستگی یک هفته سگ دو زدن را در حد نهایتش از تنت در می کند ...  

۶- « لمس یه روز خوشبختی » را بخوانید ... فقط جان من به ساعتِ آپدیتشان توجه بفرمائید ! 

۷- مسابقهء کی ترسناکتره ؟! در پُستِ جدید ابر چند ضلعی ... 

-