توی ساندویچی کوچک سر کوچه دو نوجوان دارند فلافل میخورند و حرف میزنند ... به زور هجده نوزده سالشان میشود ... لباس و تیپ و قیافه شان شبیه جوجه رپرها و حرف زدنشان شبیه جاهلان فیلمفارسی هاست ... معجون غریبی هستند برای خودشان ... جای زخم های خودساختهء چاقو و سیگار روی دست و گردن و بازوهاشان این معجون غریب را کامل میکند و من در حالی که کنار دخل نشسته ام تا سفارش همبرگرم آماده شود به این فکر می کنم که این فلک زده ها اگر فرزندان یک کارخانه دار و پزشک ساکن خیابان فرشته بودند حالا بجای اینکه تعداد زخمهایشان ملاک برتریشان نسبت به هم باشد ، توی یک کافی شاپ شیک نشسته بودند و داشتند آخرین مدل گوشی و تبلت و ماشین و ویلایشان را به رخ هم میکشیدند ... 

پی نوشت : 

این پست همینجوری بیخودی تقدیم به آرش پیرزاده ! 

+