خب نده !

بلاخره حدود ۵۰ شب لاینقطع ضیافت الکل خوری کار خودش را کرد و زهر خودش را ریخت ... پنجشمبه شب معده ام داشت سوراخ می شد ... حس می کردم یک آجر درسته وسط معده ام جا خوش کرده ... خواستم مثل همیشه که مریضی ها را دایورت می کنم پیش طبیب و حکیم نروم ! که دیدم این تو بمیری با قبلی ها توفیر دارد لامصصب ... روز آخر هفته آنوخت شب طبیب و حکیم کجا بود اصلن ... شال و کلاه کردم و رفتم بیمارستان ... کلاس الکی و دروغ چرا ... بیمارستان که نه درمانگاه شبانه روزی ... دکتر جوانک ریش پرفسوری جالبی بود ... خیلی سعی می کرد ژست دکترهای پرفشنال و خیلی حاذق را بگیرد و تیریپ آنها را وردارد ...  

وختی گفتم آقای دکتر معدم م درد میکنه یاد آن جوک معروف افتادم که ترکه میره دکتر میگه آقای دوهتور میدم درد میکونه ، دکتر ام میگه خب نده ! ... داستان این ۵۰ شب ضیافت یکنفره را که تعریف کردم گفت خب پس علتش مشخصه دیگه عزیزم ... و شروو کرد به نسخه نوشتن ... و من انگار که هول کرده باشم از زود تمام شدن پروسهء ویزیت شدن و نگران باشم که نکند دکتر خوب درد و مرضم را تشخیص نداده باشد ، عینهو روستایی های ساده دلی که بقچه و مرغ زیر بغلشان دارند پرسیدم : عکس نمیندازید دکتر ؟! ... خندید و گفت : نه عزیزم از معده که عکس نمیندازن ! ... و ادامه داد : برات دو تا آمپول خاص می نویسم که اگه خالی بزنی عوارض میده و حتمن باید با سِرُم وارد خونت بشه ، یه دوره یکماهه ام سه نوع قرص می نویسم اگه خوب نشدی باید بیای آندوسکوپی و درمان جددی تر ... موقع خداحافظی کنار در اطاق برگشتم سمتش و پرسیدم : یعنی دیگه هیچوخ نمی تونم بخورم ؟! ... خندید و گفت : نگران نباش چرا نمی تونی ! چرا نخوری ؟! حیفه ! فعلن یه مددت طاقت بیار خودم بهت میگم کی بخوری !! ...  

و امشب چندمین شبی ست که من دارم طاقت میاورم ... شاید بخندید و توی دلتان بگوئید دارم الکی گنده اش می کنم ولی به جان خودم همین ۵۰ شب انگار یکجورایی اعتیاد داشته ... شبها ساعت حوالی یازده که می شود حس بدی دارم ... کلافه و بی قرارم ... مثل این نوجوانهای با دوست دخترشان قهر کرده یا مثل مادرهای نوزاد سقط کرده بال بال می زنم ... هی بیخودی دراز می کشم روی زمین و می نشینم روی مبل و دوباره دراز روی زمین ... هی تلویزیون را خاموش و روشن می کنم ... هی می نشینم پای کامپیوتر و بلند می شوم ... هی سیگار روشن می کنم و نصفه خاموش می کنم ... هی از این اطاق می روم اطاق بغلی و از آنجا به آشپزخانه پای یخچال ... هی به شیشه الکل روی سنگ کابینت نگاه می کنم و هی خودم را می زنم به کوچه علی چپ ... و هی دوباره این سیکل مسخره و کمدی درام تکرار می شود هی ...