بانک پاسارگاد میرعماد از آن شعبه های خلوت است ... هیچوخت انقد آدم توش جمع نمیشود که زیر برگهء نوبتت مثلن بنویسد افراد منتظر در صف 21 نفر و تو بتوانی یک گوشه بنشینی و سر حوصله و دل سیر آدمها و رفتارهایشان را تماشا کنی ... حوالی ساعت دو بعد از ظهر است و جلوی هر باجه یک نفر نشسته برای انجام کارش و به جز من که تازه رسیده ام افراد منتظر در صف فقط یک نفر است ! ... یک خانم زیبای تنومند ... قد - بی اغراق - حدود دو متر ... توپُر و استخوان درشت و یک پرده تپل ... سفید و نرم و ماه رو ... با آرایش لایت و چشمهای خمار اما درنده ... مانتو خفاشی بی در و پیکر با جوراب شلوار مشکی چسبان و نیم بوت جیر لبه خز ... وختی دارد فرم پر میکند طفلکی دختر پشت باجه محو انگشتان زیبا و انگشتر خیره کننده و ناخنهای بلند فرنچش شده و ناخودآگاه پول شمردن را متوقف کرده ... دخترهای پشت سایر باجه ها هم خیلی اوضاع بهتری ندارند ... انگاری یوسف مونثی می خرامد و خودکارها یکسر چاقو شده اند ... منظره عجیب و احوالات غریبی ست ... و من ... همین من ... پیشتر و بیشتر از آنکه زیبای تنومند و خالقش را تحسین کنم ، دلم برای دخترهای پشت باجه ها میسوزد ...

نظرات 56 + ارسال نظر
تیراژه دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:39 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

اول!

تیراژه دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:49 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

چه تشبیهی

یوسف مونث و خودکارهایی که چاقو شده اند..

من دلم اصلا برای آن دخترهای مات و مبهوت مانده نمیسوزد وقتی از دریچه ی نگاهی اینچنین شاعرانه تماشا شده اند .. حالا هر چقدر هم که در غم نان ناخن های از ته گرفته شده شان و مقنعه های بیریختشان روزمره شان را به رخشان بکشد..
راستی..کسی از دل زلیخای یوسف نشان خبر ندارد که..شاید در چاه به اندازه ی برده ای کنعانی هم قطره ای شادی و خوشبختی نباشد.

مثل همیشه تحسین برانگیز بود این نگاه و این استعارات و تشبیهات بی نظیرتون جناب باقرلو.

تیراژه دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:49 ق.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

* چاه درونش

پروین دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:21 ق.ظ

مطمئنم قدش دومتر نبوده!!! (یعنی میان این همه زیبایی متن هیچ چیز دیگری نبود که نظر من را جلب کند!)
من هم وقتی خانم های خیلی خوشگل را میبینم، دلم میخواهد بدانم آیا این زیبایی برایشان در زندگی خوشبختی آورده یا نه؟ خانم برادرم یک دختر عمه داشت (آن زمانهایی که تازه ازدواج کرده بودند و من 17 ساله بودم) که مظهر همهء زیبایی های عالم بود. بدون اغراق. بعد این دخترک زن پسری از خانواده ای بسیار متمول و محترم شده بود که بعدها فهمیدند معتاد است. هیچ وقت نفهمیدیم چرا جدا نشد و در آن زندگی سراسر نکبت ماند اما خبر بدبختی هایش دهان به دهان میگشت. مطمئنم اگر آنقدر زیبا نبود، مردم انقدر به فکر سردرآوردن از بدبختی هایش نبودند.

بانوی اجاره ای دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:51 ق.ظ http://wf3.blogsky.com

بانویِ داستانِ شاه و گدا٬

ای ماهِ مرفهین ِ بی درد٬

من و این ماخولیای واژگان و اصوات٬

دل و این لب های نبوسیده...

یک لیلی دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:15 ق.ظ http://yareaftab.blogsky.com

درود بر محسن خان
عجب توصیف دقیقی کردید! سعی داشتم در تصویری که در ذهنم ساختید عطری را که استفاده کرده بو بکشم!

زندگی کارمندی ... ملال آور و روزمره ، سرشار از حسرت برای آن چه نه وقتش هست و نه پولش!

سنت کیامهر قدیس دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:51 ق.ظ

من دلم واسه خودت سوخت عزیزم

دیدن همچین حوری با این توصیفاتی که شما گفتی غسل واجبه

نیمه جدی دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:32 ق.ظ

باشیمین کچلقنی نینیرن! اندیم آق اولسون! ( آیکون خود زاقارتم به عنوان یک آدم حسود لایسود )
یعنی اصن یه وضی!

نیمه جدی دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:37 ق.ظ

در ضمن عامو! چه تشبیهاتی ، چه استعاراتی! یعنی در همان عالم حسودی لایسودی به ان ماهروی مرفه ، یک بار دیگر حسادتمان بر انگیخته شد به این قلم شاعر پیشه ی شما!
( شما کار و زندگی ندارید سر صبحی این همه بلا بر دل یک کارمند پیزوری بینوا و بی پول نازل می فرمایید؟! )

نینا دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ق.ظ http://taleghani.persianblog.ir/

کیامهر بی ادب

ماجراهای مریمی دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:29 ق.ظ http://merrymiriam.persianblog.ir/

اوه اوه اوه خانوم‌تون اینجا رو می‌خونن؟ :دی

کاسپر(بابک) دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:07 ق.ظ http://kasperworld.ir

سلام محسن خان ...
تشبیهاتتون رو دوس داشتم ( خودکارها یکسر چاقو شده اند...)
آقا راستی توو این فاصله ی توصیف نوبت شما نگذشت احیانا ؟

جزیره دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:14 ق.ظ

اقا محسن من هروقت ادم خوشگلی رو میبینم محو تماشای اون ادم میشم و اعتراف میکنم به زیباییش،تازه دوس دارم زیرلب براشون وان یکاد هم بخونم. خب ادم باید بی سلیقه باشه که رو برگردونه از زیبایی ها دیگه. واسه همین اصلن دلم به حال اون خانوما نسوخت شاید اونا هم از دیدن این همه زیبایی داشتن لذت میبردن و میگفتن:فتبارک الله....

سحر دی زاد دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ق.ظ http://dayzad.blogsky.com

بیش از خود مسئله اون توصیفاتت خیلی برام جذاب بود

وانیا دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:20 ب.ظ

کیامهرم بدجور تجربه داره ها

ازون پست هایی بود که مختص باقرلوهاست

ژولیت دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:47 ب.ظ http://migrenism.blogsky.com

زیبا نوشتی مثل همیشه. تاریخ در بانک پاسارگاد پیچید و من لذت بردم.
توصیفاتت بی نظیره استاد:)
من دلم برای اون سفید تپل سوخت که مطمئنم مثل هر آدمی یه جای زندگیش می لنگه ولی ظاهرش همه چیزو قایم کرده! این اوج نگاه سیاه منه ولی بهش اعتقاد دارم!

محمد مهدی دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:25 ب.ظ http://mmbazari.blogfa.com



من اگه بجای مدیران بانک پاسارگاد بودم از این پست شما چه استفاده ها که نمیکردم ...

آوا دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:54 ب.ظ

باکامنت تیراژه عزیز
صد در صدموافقم
اوهووووووووووم
یاحق...

مریم انصاری دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:41 ب.ظ

پیشنهاد می کنم اگه بار دیگه چنین «شاهوش ِ ماهرخ ِ زهره جبین»هایی رو دیدین، دو کلمه با ایشون وارد صحبت بشین.

همون دو کلمه حرفی که از دهان اون سرکارخانوم ِ دلبر و به اصطلاح دلربا، کفایت میکنه تا روی خیلی از «محاسن»!!! ایشون، خط بطلان بکشه.

جنابِ آقا!

به جای اینکه دلتون برای خانوم های پشت باجه "بسوزه"!!! (نمیدونم روی چه حسابی دلتون سوخته!)، دلتون به حال ِ امثال اون خانوم های شاهوش ماهرخی که عقده ی دیده شدن دارن بسوزه، که سعی میکنن این عقده رو با این سبک لباس پوشیدن، باز کنن.

و شاید بشه گفت که: بیچاره ها! گوهر دیگه ای (جز لباس و اندام و ناخن و آرایش) ندارن که کسی رو جذب کنن.


محسن باقرلو دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:47 ب.ظ

شما از کجا انقد مطمئنید که گوهر دیگه ای ندارن ؟!

محسن باقرلو دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:48 ب.ظ

اصولا زود قضاوت کردن و حکم کلی صادر کردن در هر فقره ای اشتباهه ...

مریم انصاری دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:06 ب.ظ

من راجع به چیزی که شما نوشتید و به تصویر کشیدید صحبت کردم.

کسی که ظاهرش و لباسش و ناخن و اندام و ...اش، طوری توی چشم بوده و جنابعالی رو به نوشتن چنین پستی وا داشته... با این توصیف ها! مطمئناً ارزش های «باطنی» خودش رو نادیده گرفته که باز هم طبق چیزی که خود شما توی پستتون نوشتید، با لباس و ناخن و ... اینقدر دلبری کرده توی بانک.

آقای باقرلو... اینکه فرمودین من قضاوت کردم، دو حالت داره:
یک: یا شما اغراق کردین و قضیه واقعاً اونطور نبوده و یه صحنه ی ساده ای شبیه همون صحنه هایی که روزی هزار بار ممکنه آدم ببینه، بوده (که در این صورت، باید بگم، بله... من قضاوت کردم، اون هم روی حساب چیزی که توی پست شما خوندم با توصیف های شما... و اشتباه از من بوده).
دو: یا اینکه چنین چیزی با این رنگ و لعاب و این غلظت بوده ... که در این صورت باید بگم که کسی که تا این حد و به این شدّت، خودش رو به نمایش بذاره، پر واضحه که یک سری کمبود از جاهای دیگه داره که داره به این روش، جبران اون کمبودها رو میکنه.... که در این صورت، من قضاوت نکردم. از شواهد میشه به این نتیجه رسید.

فرشته دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:08 ب.ظ http://houdsa.blogfa.com

هوووم...چقدر توصیفتون خوب بود...
زیبایی رو باید دید..و باید لذت برد...

مریم انصاری دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:10 ب.ظ

من هم سوالم از شما آقای عزیز، اینه:

شما چرا دلتون برای دخترهای پشت باجه سوخت؟؟؟

(برام خیلی جالبه که بدونم، چرا؟!

به نظر شما، اونها چه چیزی نداشتن که باعث دلسوزی ِ شما آقای عزیز شده؟!).

محسن باقرلو دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:24 ب.ظ

من میگم آخه این چه استدلال غلطیه که تا یکی ( چه زن چه مرد ) یه کم به ظاهرش میپردازه سریع حکم صادر می کنیم که : « پر واضحه که یک سری کمبود از جاهای دیگه داره » ... متوجه عرضم هستید ؟ ... فقطم شما نیستیدا ، کلا همه مون اینطوریم ... من میگم این سبک قضاوت غلطه و باید بازنگری و اصلاح بشه ... چرا صفر و یکی نگاه می کنیم به موضوع ؟ ... یا سیاه یا سفید ... خب خاکستری رو هم خدا آفریده ! ...

محسن باقرلو دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:28 ب.ظ

در مورد دلسوزی من هم ...
چیز مهم و قابل بحث و جدلی نبود ، بحث عدل الهی در مقولهء توزیع امکانات و اینا !

جزیره دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:30 ب.ظ

اقا اجازه،ببخشید ما وسط حرفاتون مزاحم شدیم، ما هم میخواهیم یک چیز بگوییم
اینکه: دقیقا خدا خاکستری رو هم افریده
بعد تازه یه چیز دیگه، ما دوست نداریم فک کنیم خدا تا 4تا نعمت داد که ادم باش احساس خوشبختی کنه شونصد تا بدبختی دیگه میریزه به پامون که از ناخنای پامون بیاره.بله(باعرض پوزش اگه اصن ربطی نداشت به حرفاتون، یا حتی اگه ربط داشت هم ،باز هم با عرض پوزش)

خب حالا دیگه ما رفع زحمت میکنیم تا به صحبتاتون ادامه بدین.با تشکر از صبر شما

مریم انصاری دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:32 ب.ظ

کسی که به ظاهرش «رسیدگی می کنه و تمیز هست»، با کسی که «با ظاهرش دلبری میکنه و تحریک میکنه آقایون رو»، تفاوت از زمین تا آسمان است.

من ابداً منظورم این نبود که اون خانوم چرا مثلاً به خودش و به ناخن هاش رسیده و مرتب و تمیز هست.

وقتی شما می فرمائین که: فلان لباس "چسبان" رو پوشیده و ناخن هاش رو فلان کرده و غیره... اونوقت دیگه یه چیزی فراتر از «رسیدگی و تمیزی و مرتب بودن» هست.

(اتفاقاً کسایی که من رو از نزدیک می شناسن، مطمئناً می دونن که راجع به تمیزی و مرتب بودن و شیک بودن یه خانوم چقدر حساسم.)

سوال من رو هم ضمناً جواب ندادینااااا حضرت آقا!

مریم انصاری دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:39 ب.ظ

یک نکته ی دیگه هم بگم خدمتتون آقای باقرلوی عزیز:

اتفاقاً همیشه به اینکه یک نفر از روی ظاهر آدم ها «قضاوت» کنه شخصیت واقعیش رو، خرده گرفتم (مثل امروز که به آقای اسحاقی عزیز و بزرگ خرده گرفتم).

ولی من توی کامنت اولم به شما عرض کردم که:

«باید با چنین اشخاصی که ظاهرشون باعث میشه راجع بهشون قضاوت بشه، وارد گفتگو شد... باید در مورد خیلی چیزها ازشون نظر پرسید و وارد تعامل شد تا بشه راجع به شخصیت واقعیشون اظهار نظر کرد... در غیر اینصورت، هر جمله ای که بگیم، بله با شما موافقم که میشه قضاوت.»

محسن باقرلو دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:42 ب.ظ

خب فلان لباس "چسبان" و ناخن فلان توو فرهنگ ما و با توجه به وضعیت و ساختارهای جامعه و پیشینه و پسینهء تربیت فردی و اجتماعی مردم ما تحریک کننده س و مطمئنن توو لندن یا پاریس خیلی هم معمولی و غیرمحرکه ! ... اصولن همه چی نسبیه سرکار خانم ف حتی مقوله های اخلاقی و فرهنگی و الخ !

تیراژه دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:45 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

جالبه که خیلی از اوقات فکر میکنیم ظاهر شیک فلان کس برای جلب توجه است و...
اما در حالی که ممکنه اون شخص فلان لباس را پوشیده و فلان ظاهر را دارد چون که "دوست دارد" و از نظرش زیباست...و فارغ از "نگاه"ها به امورات خودش میپردازد.

مریم انصاری دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:00 ب.ظ

با جمله ای که گفتین (توی فرهنگ ما تحریک کننده س و توی لندن و پاریس، نیست) احساس می کنم که مبانی فکریمون با هم فرق داره.

آقای باقرلوی عزیز!

من برای نظر شما بی نهایت احترام قائلم (این رو قلباً می گم... به هر حال هر کس نظری داره... بیشتر از این اگه بخوام نظر شخصیم رو بگم توی وبلاگ شما، شاید بی احترامی به نظر شخصی شما باشه).


به قول حضرت حافظ:

زین قصّه بگذرم که سخن می شود بلند!


ممنون از مهمون نوازیتون آقای باقرلو. مرسی از اینکه به کامنت مخالفی که توی وبلاگتون گذاشتم، توجه کردین.

قلباً سپاسگزارم آقای باقرلوی عزیز.

مریم انصاری دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:23 ب.ظ

ضمناً: یه توضیح راجع به جمله ای که گفتم بنویسم که از قضا برداشت اشتباه شده:

من معتقدم که یه خانوم باید علاوه بر اینکه حجاب و متانتش رو داره، باید خیلی هم شیک پوش و خوش پوش و خوش بو و مرتّب و تمیز و آراسته باشه (بدون جلوه گری).

(توضیح جمله ای که گفتم: به شیک پوشی خانوم ها "حساسم").

محسن باقرلو دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:29 ب.ظ

ارادت داریم ...

ژولیت دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:38 ب.ظ http://migrenism.blogsky.com

من هم با نظر تی تی جان و جناب باقرلو موافقم
چرا ما نباید کشوری با افکار آزاد داشته باشیم؟ کشوری که باحجاب و بی حجاب بدون پشت چشم نازک کردن برای هم بتونن با هم زندگی کنن. اون خدایی که گفت حجاب جایی دیگر هم گفت قضاوت نکنین که شاید متهم از شما بهتر باشد! اصلا ارزش ما مگر به لباس است؟ که حالا چادر باشد یا ب.ی.کینی!
نمی گم با حجاب مخالفم یا موافق اما هرگز به خودم اجازه هم نمی دم که بگم کدوم بهتره و کدوم بدتر!
به خدا که هیچ جای دنیا مثل کشور عزیزم نیست که همه را عین هم کپی پیست کرده باشند! آدم ها هم مثل سرانگشتانشان با هم متفاوتند!

مندی دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:40 ب.ظ

سلام
از اون جایی که وقتی امتحان داری همه چیز حتی پرز های فرشم برات جالب میشه نه درس
پس برای من که کنکور دارم مباحثات علمی(!) با چاشنی دعوا و کل کل بسیار دل انگیز میباشد!!!(حتی من که دیگه چند وقتیه دور کل کل کردن رو یه خیط قرمز کشیدم!)
اما بریم سراغ اصل ماجرا...
۱-اگه نخوام زیادی فیلسوف بازی در بیارم و مثل دوران نوجوانبم نظرات کوبنده(!)خودمرو اعلام کنم دیگه نمیگم این جمله که اصولا همه چی نسبیه تناقض منطقی داره!
اگه همه چی نسبی باشه خود این جمله هم شاملش میشه....بگذریم
۲-از معیا ها در این شهر(که البته من فعلا توش نیستم!)گفتید و معیار ها در شهری مثل لندن
حالا جدای از این مقایسات جای معیار عرف و اون باید ها و نباید هایی که همه ما کم و بیش بهش اعتقاد داریم و درکلمه شرع خلاصش میکنیم کجاست؟

علی الحساب اینا رو داشته باشید تا بعد!(آیتم وای خدا مردم (به ضمه میم اول!) از گردن کلفتی و ایضا پر رویی! )

مندی دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 06:48 ب.ظ

راستی خیلی فکر کردم تا پیام ای عکس جدید و بیگیرم!
اما هرچی سعی کردیم نتونستیم!
اگر یاری بفرمایید ممنونتان میشویم که دیگر پس از رسم نمودار اندرکنش و محاسبه NPW و طراحی کوفت و زهرمار دیگر مغزی برای این حقیر باقی نمانده!

دکولته بانو دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:17 ب.ظ

واو ... کاش منم بودم ... دوتائی نگاش می کردیم !...

مسی ته تغاری دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:25 ب.ظ http://www.masitahtaghari.blogsky.com/

تو که راست میگی

راضیه سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:29 ق.ظ

عموماْ تو هر جامعه ای که باشی کسانی هستن که توجه دیگران رو جلب می کنن و غیر از بقیه رفتار می کنن این ربطی به عرف ما و عرف جای دیگه نداره چون هرجا عرف خودش رو داره و برخلاف عرف عمل کردن توجهات رو جلب می کنه. این به کنار. حالا اگه زیبایی طرف توجهتو جلب کرده و آفریدگارش رو تحسین کردی اینم یه جنبه دیگه داره که به خودت مربوطه و تشخیص این معیار زیباشناسانه خیلی هم نسبیه. که به قول مریم کاش ما هم بودیم بعد سه تایی نگاه می کردیم (بچه های دیگه ای رو هم می شناسم که اونا هم دوست داشتن باشن و نیگا کنن خواستی یه تور راه بنداز). بعد هم تو چرا آدم نمیشی و همش باید دلت برای یکی بسوزه؟ می شستی خالقشو تحسین می کردی حالشو می بردی دیگه

راضیه سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:33 ق.ظ

یه چیزی در این زمینه بهت بگم محسن جان! در این زمینه خاص دلت هیچ وقت برای خانوما نسوزه چونکه هم اونی که تی\ زده می دونه و هم اونایی که اون ور باجه نشستن خانوما هیچ وقت از همدیگه کم نمیارن

آقا طیب سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:11 ب.ظ

محسن عجب نوشته خوبی.قلمت گرم پسر.خوووب.

محسن باقرلو سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:59 ب.ظ

مسعود عزیز تر از جان
تو که بگی خوبه
آدم با اینکه می دونه نیست
ولی سرش میچسبه به سقف ...

رعنا سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:01 ب.ظ http://rahna.blogsky.com

راستش منم بعضی وقتا تو کار خدا میمونم
خو چرا بعضیا رو جوجه اردک زشت خلق میکنه
بعضیا رو هم قد بلند و خوشکل و فلان و بهمان !
واقعا" چرا خو ؟

الهام سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:23 ب.ظ

من که ندیده پسندیدمش مخصوصن که گفتی آرایشش لایت هم بوده !


ولی میگن زن خوشگل ماله مردمه !!!


و اینکه کاش افکار اینقدر مسموم نبود که طبق میل خودمون لباس پوشیدن و ناخن درست کردن رو برای جلب توجه تلقی کنن ...

الی چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 06:15 ب.ظ http://eli2013.blogfa.com

نگاهتون عمیق بود...
منم یه حس دردناکی اینجور مواقع میاد سراغم ..
و اما این خانوم .... خدا حتی توی قد بندگانش هم عدالت رو رعایت نکرده ...

راهی چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:03 ب.ظ http://yekrahyekobur.blogfa.com/

سلام
امروز، ظهر، توی خیابون، داشتم به این فکر میکردم که اگه در همین جامعه فعلی بیماری/حادثه ای/ مشکلی پیش بیاد و "همه" خانومها رو از بین ببره چه اتفاقاتی میافته

ورای ارزیابی انگیزۀ نوشتن این نوشته یا حتی فراتر از نتیجه گیری اخلاقی، دلم میخواد حس درونم رو بگم:
از این خانوما ممنونم. گاهی واقعا یه حال اساسی به آدم میدن، یه جورایی انگیزۀ تحمل ِ خیلی چیزا. از خدا هم باید ممنون بود که بعضی روزها یه همچین تابلوی دلانگیزی جلو چشم ِ بنده های خوشبختش سبز میکنه تا لذت ببرن

من اولین باره خدمت میرسم. شاد و سربلند باشید

حرفخونه چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:06 ب.ظ

خلق تصویر، فوق العاده زنده و قابل تصور بود و مث همیشه خیلی هم دقیق و واقعی.
کلن بعضی از آدما هستن که ذاتن جذابن.حتی اگه ساده ترین و معمولی ترین لباس ها رو بپوشن.
این تیپی که شما نوشتید با اینکه آراسته بود اما چیزی جیغی نبود.. پس نشون میده که این جذابیت مال این داستانا نبوده.
اما چیزی که خیلی برام جالب بود کامنت های یه دوست عزیز بود که من نمیدونم رو چه حساب اینهمه نسبت به این خانوم داستان گارد گرفته. راستش خنده م گرفت.
دوست داشتم بهشون بگم : " دوست عزیز اینهمه حرص نخور.زیبایی و جذابیت دیگران چیزی از ارزش های شما کم نمیکنه.والا به خدا."

ژولیت چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:53 ب.ظ http://migrenism.blogsky.com

جناب محسن خان هنوز تو بانک نشستین؟؟؟

چشممون به در سفید شد!

پروین پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ق.ظ

:))))
چشم ما هم سفید شد!!
این صفحهء کامنت ها هم تکمیل شد...
وقتش است که بازآیی ای آقای محسن باقرلوی عزیز

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.