خودم خرما دوس ندارم و نمی خورم ولی بیشتر از دو سال است که از یک لبنیاتی خاص خرما میخرم چون خرماهاش سیاه پر کلاغی ، شیره دار ، یک اندازه ، نرم ، تازه و خلاصه دقیقن همانطور است که مریم دوست دارد و می پسندد ، تنها ایرادش این است که مردک قیمت خون باباش حساب میکند ، تقریبن دو برابر جاها و خرماهای دیگر ... امروز به صد قدمی لبنیاتی که رسیدم با خودم گفتم گور پدر یارو هم کرده ، این بار از یک جای دیگر میخرم ، بیشتر از اینکه بحث پولش باشد بحث این است که اینطوری آدم حس میکند هر بار از طرف مردک ماست بند حمال مورد عماله ( اگر درست نوشته باشم ) قرار میگیرد ! ... خلاصه وختی رسیدم دم مغازه برعکس همیشه گاز دادم و رد شدم ... بعدش بی اغراق چن دقیقه داشتم فک میکردم که در جواب انتقاد احتمالی مریم از خرمای جدید و نا آشنا چی بگویم که یکهو ارشمیدس وار گفتم خب می گویم رفتم بسته بود ... فک کن ! ... آخر همچین دروغ ساده و پیش پا افتاده ای اینهمه فک کردن دارد ؟ ... کاری ندارم به اینکه وختی دروغ به این سادگی آخرین و بعید ترین گزینهء ذهن آدم باشد کللن خوب است ولی انصافن باعث میشود خودت را یک پسر بچچهء خنگول مو چتری کلاس پنجم ببینی با شلوار پاچه گشاد کوتاه و عینک خیلی گنده که همیشه به پهنای صورت لبخند دارد و همکلاسی های تخس و زبل مدام میزنند توی سرش و دستش می اندازند ...