چن خط برای عسل عمو

الان نگار کوچولو ( دختر داداش مجید ) حدودن ۱۶-۱۷ روزه است ماشالا ... و ما فقط یکبار همان روز اول توی بیمارستان صورت ماهش را دیده ایم ... دورادور هم شنیده ام که مامان گله کرده که نمی گذارند آدم بعد یک عمر آرزو نوه اش را ببوسد چون می گویند بچچه مریض می شود و بابا هم گفته اگر اینها معرفت داشتند حالا که فقط قد یک خانه فاصله داریم و بچچه ده روزش هم گذشته ، بغلش می کردند و می آمدند نیم ساعت می نشستند که ما هم نوه مان را سیر ببینیم لااقل از دور ... و همسایه ها هم گله کرده اند که چرا روز مهمانی رونمایی از نورسیده ! نوزاد را یک توک پا نیاورده اند که جماعت ببینند و از این دست گلایه ها ... حالا من کاری ندارم ، بلاخره هر کسی یک راه و روشی برای خودش دارد ولی اینطوری هم بنظر من رسمش نیست ... البته من بعد از فرو نشستن ذوق و شوق اولیه با توجه به روحیات خاص همسر اخوی حدس می زدم که اینطوری بشود و اصلن بعید نیست چن سال بعد یکروز توی یک جشنی عید دیدنی ای چیزی نگار خاتون را ببینیم که چشمم کف پاش برای خودش خانمی شده و از دور و با ترس و لرز برایش یک لبخندی بزنیم و با لحن کمیکی بگوئیم : ماشالا نگار خانوم عسل عمو کلاس چندمی ؟!  

- 

سال 63 وختی وحید به دنیا آمد ما شهرستان زندگی می کردیم ... یک همسایه ای داشتیم به نام آقای نصرتی که از آدمهای نیک و نازنین روزگار و دوست و همکار بابا بود و همیشه یک اورکت آمریکایی می پوشید ... روز اول وختی با همسر مهربانش آمده بودند دیدن مامان و نوزاد ، آقای نصرتی موقع رفتن وحید را ورداشت چپاند زیر اورکتش و به شوخی گفت خب اگه امری ندارید ما مرخص می شیم ! ... یا هر کدام از ماها که همان روزهای اول تا سر حد آبلمبو شدن از تمام نواحی ماچمالی می شدیم ! ... خب چی شد ؟ ... دور از جان مگر وحید از اورکت آقای نصرتی و ماها از ماچمالی فامیل و همسایه ها و هم دهاتی ها درد و مرضی گرفتیم ؟! ... نمی خواهم مثل این آدمهای بی فرهنگ فرتی شرتی افراطی بی منطق حرف بزنم ها ... بعله رعایت بهداشت نوزاد از اوجب واجبات است ولی هر چیزی یک حساب کتابی دارد بلاخره ... مریم هم یک همچین عقیده ای دارد که نوزاد را کسی نباید ببوسد و اینها بی فرهنگ بازی ست و از اینجور حرفها ... نمی دانم شاید واقعن من اشتباه می کنم ولی حتی اگر حق با من هم نباشد ، در اینکه نسل جدید یک نسل ماشینی افراطی بی عاطفهء زرورقی ست شکی نیست ...   

- 

اینها را به عنوان گلایه نگفتم ها ... این مسئله خانوادگی و شخصی را اینجا ثبت کردم که بماند تا شاید یکروز سالها بعد اگر نگار باقرلو از خودش پرسید که چرا من عموهای درست و حسابی و صمیمی و گرمی ندارم ، با خواندن اینها جواب سوالاتش را پیدا کند ... والسلام . 

-