نامه های کرگدن به محسن باقرلو-۷

( نامهء هفتم - آخرین نامه ) 

سلام محسن باقرلوی عزیز

صبح بارانی نوزدهم دیماهت بخیر نازنین پس لرزه های مدام ... بهتری عزیز ؟ ... کاش بودی ... کاش این شش نامه قد شش قطره اشک دلت را سبک کرده باشد و حالت را خوش ... درهرحال این آخرین نامه ای ست که برایت می نویسم ... اصلن من و تو که نیاز به نامه نگاری و این قرتی بازیها نداریم ... داریم ؟ ... وختی من تو ام و تو منی چه نیازی به دور کردن راه السلامُ علیک ... این چن تا نامه هم یکجورایی ادای دین بود به این خانه که برای جفتمان حرمت داشت و دارد ... یک کار نمادین بود که بعدها وخت یاد کردن ، قشنگی های بیشتری را شماره کنیم با انگشتان دستهای لرزان و بی پناه و معصوم ... اینطوری بهتر شد ... نشد ؟ ... ها ؟ ... تو چی میگی ؟ ... این روزها بدجور بی وقفه و آن به آن دلم برایت تنگ می شود ... یعنی همیشه دلم برایت تنگ میشد ولی حالا بیشتر ... حالا مدام تر ... حالا عمیق تر ... حالا نزدیکتر ... بقول شهیار قنبری که می دانم عاشقش هستی ، انگار : وختی دورم به تو نزدیکترم ... می دانی ... من هیچوخت هیچ چی از تو نخواستم در تمام این سالها ... ولی حالا ... در همین صبح خاکستری خیس می دانی عمیقن چی دوست دارم ؟ ... بگویم ؟ ... خجالت می کشم ... اوممم ... دلم می خواهد اینجا بودی و بغلم می کردی ... محکم ... محکم ها ... یک چیزی بگویم بخندی دلت وا شود ؟ ... این چن روز که دیگر نیستی چن باری یواشکی خودم را بغل کرده ام ... زیادی لوس است می دانم ... ولی خب اینطوری است دیگر ... حالا که دلت به ماندن نیست عیبی ندارد برو ... پشت سرت را هم نگاه نکن که مبادا مردد شوی ... من برای دوستان و مهمانانت حتی اگر لازم باشد یکان یکان توضیح می دهم که این سفر خدای نکرده بی حرمتی نبوده و از سر بچچه بازی ... توضیح می دهم و عذرخواهی می کنم و می گویم دوستان باور کنید حتی من هم دلیلش را نمی دانم ولی چون به محسن ایمان دارم پس می دانم که باید می رفت ... نگران بچچه ها هم نباش ... حتی رفیق ترین و دو آتیشه ترینشان هم عادت می کنند کم کم ... خانهء بی صاحبخانه که ذوق و صفایی برای میمهان ندارد ... چرخ روزگار هم که با شکستن یک پرّه وانمیستد ... از تو هزار هزار پلله گنده تر ها و بزرگترهاش چه در دنیای مجازی چه دنیای واقعی رفتند همچین که نادر رفت و چن صباح بعد سطح تمام آبهای جهان نشان از این داشت که آب از آب تکان نخورده قرنهاست ... و اتفاقن این خوب است ... یعنی اصلن راهش همین است ... بشر بیچاره اهل عادت کردن و کنار آمدن نباشد می پُکد ... قطار زمان که اینهمه مسافر را معطل نمی کند که منتظر تو بماند ... که آیا بعد از اینکه سرت هوا خورد حالت انقدری بهتر می شود که بتوانی سوار شوی و ادامه بدهی یا خیر ... حرفم را می فهمی ؟ ... می دانم که می فهمی و خودت هم همین را می خواهی ... تو آدم منطقی و خوبی بودی ... یعنی هستی ... و این خوب است ... دست و دلم به تمام کردن نامهء آخر نمی رود انگار که وصیت نامه ام باشد ! ... دارم الکی لفتش می دهم ببخش ... سرت را هم درد آوردم ... فقط یک چیز را بگویم و خلاص ... با بقیه کار ندارم که محسن باقرلو را چگونه می خواهند ... من ولی حتی اگر تا آخر دنیا هم قد راست نکنی به رفاقت قسم ، بدان که همینطوری شکسته و زخمی و خمیده و خراب هم یک عالمه دوستت دارم و یک عالمه دلم برات تنگ می شود و یک عالمه برات دعا می کنم ... هر جا هستی و هر کار می کنی خدا پشت و پناه خودت و دلت ... قول بده که مواظب خودت باشی ... فدای تو ... و به امید دیدار ... به امید روزهای بهتر ... پیشانی ات را می بوسم و خداحافظ ...

نظرات 343 + ارسال نظر
حمید یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com

اینم اخرین کامنت من برای تو و وبلاگ کرگدن :

اگه برگشتی و نوشتی که هیچ...بازم مثل همیشه میشی تنها وبلاگی که قبل از وبلاگ خودم صفحه شو باز میکنم...
اگه هم برنگشتی که...خداحافظ...و موفق باشی

نیما یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:27 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

تو این دو سال و خورده ای که میخوندمت ، مثل الان آرزو نداشتم آپ کنی ! الان بدتر از هیمشه دوست دارم یه آپ دیگه باشه ! میدونم که تجربه ی غم و تحملش سخته اما میتونی آق محسن ! میتونی باهش بجنگی ! میتونی ! شاخ غولم میشه شکست ! شیشه ی غول رو هم میشه شکست ! فقط یه فاکتور لازم داره که اونو شما داری ، اینکه رویه پات واستی و اراده کنی ! ارادشو داری ! ده سال وبلاگ نوشتن نشون داده ارادشو داری !

بابا محمود یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

اینم بهت بگم و خلاص

تو به این بچه ها یاد دادی جا نزنن
تا اون جا که من بودم و دیدم مثلا محمد

وقتی کسی درس میده اول خودش فوت آبه
مقام و کارتو زیر سوال نبر
بمون و کنارشون شاد باش
عمر کوتاهتو صرف آزار دل نکن

باهات خودمونی حرف زدم مثل خودت
برات اعتراف کردم مثل خودت
این کاری که از من بر می اومد
نه نصیحت بود نه دستور
دیگه خوددانی
می تونی برگردی و جواب محبت این جماعتو بدی
می تونی بری و تنهاشون بذاری بگی به ...

سهبا یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

کاش همه ما توی زندگی ، یکی مثل حمید داشتیم بعد خدا ! حیفه دلش رو بشکنین محسن خان ! حیفه !

آناهیتا یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:45 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com


شاید هیچ وقت رو به روی هم قرار نگیریم.شاید چشم تو چشم ما نشین اما رو به روی برادر خودتون قرار می گیرین.خاطر ما بی ارزش بود اما به داداشتون گفتین دوست دارم.
شما بردین
این همه دل له کردن کار هر کسی نیست
شما برنده شدین
ما دلمون به آپ خالی خوش بود
ما پست می خواستیم 50 روز یکی
ما گفتیم هر جور دوست دارین فقط بای بای نکنین
ما.............
مقام اول شدین استاد

نیما یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

میدونم که خودت میدونی هنوز باس منتظر خیلیا باشی ! اونایی که بهت بزنگن و اس بدن رو بذار کنار ! اونایی که میان اینجا و کامنت میذارن ! شاید یه عده هم بدون کامنت برن ! فکر میکنی هیشکی که واسه برگشتنت جشن گرفت چی کار میکنه ! راستی پاییز بلند چی ؟ میدونم که آدما باید گلیمشونو با دستای خودشون بکشند بالا اما اونا و خیلیای دیگه اینجا رو با تو دوست دارن ! اصلن واستا ببینیم چی میشه !

شب شراب یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:05 ب.ظ http://www.shila1120.blogfa.com


حرفای بچه ها خیلی منطقی بود ولی ...بی خیال!

برای خداحافظی فقط" سکوت و لبخند"
.
.
.
به قول دکلته بانو که آخر پست صوتیش گفت:"خلاص!"

عاطفه یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:06 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

یعنی چی این آخرین نامه اس؟
ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

سمیرا یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:14 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

منم میخوام بگم هرچی حمید گفته حرف دل من و خیلیهای دیگه هم هست..محسن باقرلو فقط یک نام نبود که بشه به خاطر خوشایند و بدآیند و احیانا حسادت و خط و نشون کشیدن خودی و غیر خودی به این راحتی خطش زد. کرگدن یه بخش مهم زندگی یک آدم بود و مطمئن باش همونجوری که نتونستی این چند روزه رو دووم بیاری بعد از این هم نمیتونی ولی فرقش اینه که بعد از چند روز و یافوقش یک ماه همه اونهایی که اینجا میومدن به خاطر کرگدن میرن یه جای دیگه رو واسه دور هم جمع شدن پیدا میکنن یه جایی که صابخونه ش واسه مهمونا ارزش قائل بشه و به خاطر هر حرف بی ربطی درخونه شو تخته نکنه بره...
محسن باقرلو اینو بدون که هرکی از تو خواسته یا مستقیم و غیر مستقیم وادارت کرده که اینجا رو تخته کنی با تو مخالفه.با اندیشه هات با فکرات با قلمت با دوستات و کلن با خود خود محسنی که محبوب خیلیهاست و خیلیها این محبوبیت رو تاب نمیارن بس که خودشون منفورن!
و ما نمیتونیم قبول کنیم کرگدنی رو که ضعیفه کرگدنی رو که کم میاره کرگدنی رو که به جای شکست دادن دشمن تسلیمش میشه خیلی راحت و حتی سعی نمیکنه یه چیزی بگه تا دل اون دشمنارو بچزونه و حقیقت رو واسه دوستاش روشن کنه....
منم دفعه آخری بود که اومدم اینجا و کامنت گذاشتم.ترجیح میدم به جای خواهش کردن از محسن باقرلو که برگرده و بنویسه دلم رو به کرگدنی خوش کنم که سربلند زیست و سربلند نوشت و یه عالمه دوستای خوب داشت که اگه محسن باقرلو خرابش نکرده بود هنوز هم میتونستن کنارش بمونن....
عزت زیاد

آلن یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ب.ظ

دقیقن 19 دی ماه سال 85 یکی از همکارامون فوت شد.
با یه تصادف خیلی وحشتناک.
(بماند که تا مدتها خانومش زنگ می زد اداره و سراغ شوهرش رو می گرفت)
امروز خیلی اتفاقی به یادش افتادیم.
یکی از همکارا گفت : ما آدما طوری می میریم که انگار هیچ وقت زنده نبودیم. از بس که به راحتی مرگ آدما فراموش میشه.
ولی من (تو دلم) گفتم : آره فراموش میشه. ولی زخمش همیشه واسمون یادگار می مونه.
خود زخم خوب میشه. ولی جاش تا ابد می مونه.

بعد یه مدت ، رفتن تو فراموش میشه محسن.
ولی جای زخمش همیشه می مونه. تا ابد.

من دروغگوی صادق یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:38 ب.ظ http://dorough.blogfa.com

سلام
سلام به محسن،‌ به کرگدن و به دوستان

اگر اشتباه نکرده باشم و کمی اعتماد داشته باشم باید بگم
ساکت
ساکت! آقا!
شما چی می دونید از دل یک مرد،‌ یک مرد دردشناس و دردمند و البته دوست!
محسن اگر حرف رفتن زد،‌ به خاطر این بود که به سکوت احتیاج داره
به فکر
به تنهایی
اگر روزی کنار شما بود فقط می خواست تنهایی اش را محو کنه
او مسایلی داره که روزی به خاطر با شما بودن آنها را نادیده گرفته
شاید او امروز می خواهد کمی با خودش باشد
پس
این همه هیاهو
و
نصیحت
و نمی دونمکاری برای چیست!
ما و خود کامنتای ما بخشی از همون مشکل بزرگ است که محسن خان خواسته با خداحافظی حلش کند،‌
پس بکشید کنار
و با خودخواهی خود رفتن را سخت نکنید
داداش ها
دوستان
بهترین کمک ما به همدیگر این است که به نیاز واقعی هم احترام بگذاریم
محسن تصمیم گرفت
و این مهم است
اگر خواست برگردد تصمیم خواهد گرفت

فعلا بگذارید به تصمیمش احترام بگذارد

تمام.

محسن جان
زمانی دوست داشتم ساعتی هم کلام بشیم
اما هم کلامی شناخت می خواهد زمینه مشترک می خواهد
کاش سفری می رفتیم
از همان سفرها که کوه پشت کوه میگذرانیم و در میانه کمی حرف می زنیم
شاید در پس اون فرصتها،‌ تو به من کمک می کردی و من به تو
و چه کمکی بهتر از شنیدن
بهتر از دیدن
بهتر از باهم بودن
بهتر از حضور

موفق باشی دوست من
ما همه تنهاییم
ما همه در تنهایی شریکیم

جایی میرسی آخر جمله،‌ با این حس که ،‌ جملات الکنند
نطق بی منطق و حس

یاعلی دوست من،‌ یاعلی
سعید

عاطفه یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ب.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

همه ی حرفا رو خوندم.. همه یه جورایی راست میگن خب!
بزرگی! از هر نظر که نگاه کنی بزرگی.. وقتی بزرگی یه تصمیمی میگیره باید بهش احترام گذاشت.. نباید داد و بیداد راه انداخت.. گریه و زاری کرد.. اما مگه بزرگا هیچ وقت اشتباه نمیکنن؟
دادا محسن چه باشی چه نباشی من هر روز این صفحه رو باز میکنم.. بهت سلام میکنم.. چه جواب بدی چه ندی..

من دروغگوی صادق یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:44 ب.ظ http://dorough.blogfa.com

مگه برا محسن مهم است که رفتنش برا ما این همه مهمه؟
و سوال بعدی
مگه مهم بودن محسن برا ما چیزی جز یک حس خوب برای محسن است؟
پس بهتره سکوت کنیم
و الکی ارزشگذاری نکنیم که تنها نتیجه اش خودفریبی است.
پرت و پلا گفتم نه؟

همینجوری- خدا را چی دیدی شاید ...

عجبا

کرگدن یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:59 ب.ظ

ممنون از همه و یه دنیا شرمنده و عذرخواه ...
کاش داشتن ولی خوبه که آدما از توی دل هم خبر ندارن ...
سر فرصت کامنتهای این پست رو یکان یکان جواب میدم ...

سیمین یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:21 ب.ظ http://rosoobha.blogsky.com

بعضی وقتا رفتن وکندن٬تنها راهه.اگه برای شما اینجوری شده٬باید برین و امیدوارم موفق باشید.دلتنگتون می شم٬خیلی٬ولی نمی خوام با حرفام ناراحتتون کنم و جلوی رفتنتونو بگیرم یا نذارم محکم قدم بردارین.وقتی دلت به رفتنه٬باید بری٬محکم و مردونه٬مثل کرگدن.
آرزوهای خوبم بدرقه ی راهتون و به امید دیدار...

پاییز بلند یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:37 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

به رفاقت قسم ، بدان که همینطوری شکسته و زخمی و خمیده و خراب هم یک عالمه دوستت دارم و یک عالمه دلم برات تنگ می شود و یک عالمه برات دعا می کنم ... هر جا هستی و هر کار می کنی خدا پشت و پناه خودت و دلت ... قول بده که مواظب خودت باشی ... فدای تو ... و به امید دیدار ... به امید روزهای بهتر ... پیشانی ات را می بوسم و خداحافظ ...
.
.
.
.
.
.
غلط کردی٬ شکسته و زخمی خمیده و خراب و ...
پاشو خودتو جمع کن٬ قرار بود بهتر بشی.. گور بابای وبلاگ> میخوایی بنویس٬ میخوایی ننویس٬ اما حق نداری با خودت این کارو کنی
داری به خودت دروغ میگی٬ داری با این حرفا خودتو دور میزنی٬ تو آبروی محسن و کرگدنو با هم بردی... اونقد تو خودت ریختی که کرگدن رو هم مجبور کردی بیاد بگه اگه میخوایی بری برو..
از دوستات خجالت نمیکشی از اون هیکلت خجالت بکش٬ تو که خودت دوا بودی٬ مرحم بوری٬ رفیق بودی ... نمیگم آدم نیستی و کق نداری خراب و داغون بشی٬ میگم حق نداری خودتو ببازی٬ اصن نمیخوام بگب چته٬ نمیخوایی بگب دردت چی جهنم نگوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو اماحق اینو نداری که محسن و کرگدنو از محسن کرگدن و از همه ی ما که دوسش داریمو دوسشون داریم بگیری اونم به این روش٬ آخه لعنتی آدم یا خودش رحم میکنه یا به بقیه یه ... به یه چیزی رحم میکنه٬ تو نه به خودت رحم کردی٬ نه به کرگدن٬ نه بهحمید٬ نه عباس٬ نه هیشکی٬ نه الله٬ نه..... بدبخت میدونی دیشب رعنا که باهام حرف میزد نگران تو بود؟ میدونی تمام مدت حرف تو بود؟
خجالت بکش٬ نه از ما> از خودت که داری در حق خودت ظلم میکنی... باعث شرمندگیه
شرمندگی خودت در مقابل خودت٬ محسن تو نه خودت میخوایی به خودت کمک کنی نه میزاری بقیه بهت کمک کنن٬ این غرورت٬ این اخلاق عجیبت افتخار نیست٬ ظلمه٬ در حق خدت و همه ی اونایی که تو براشون مهمی
فک کن..
نه به نشگی گندم٬ با عقل قلبت فک کن
.
.
.
.
ای تو روح پدرت خدا
ای تو روح پدر دیوثت خدا
ای ی ی ی ی.........................................................................................................................................................................................................................................خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای ک.......................................... بی همه چیز نامرد عوضی کثافت لجن روانی سگ مثب حرومزاده چرا دس از سر بنده های ضعیفت بر نمیداری؟ روانی میخوایی به چی مون بخندی؟ دیوث چرا این همه عذاب میدی به ماها؟ چه مرگته؟ چرا دس از سرمون بر نمیداری٬ حالم ازت به هم میخوره خدا٬ حالم ازت بهم میخوره٬ دلم میخواد همه ی تنفرمو روت یه جا بیارم بالا٬ خدایا ازت متنفرم ای تو دهنت خدا تو روحت تو تمامیت خداییت که یه قران نمی ارزه و داری با خداییت تجارت میکنی ریدم به این خداییت ک.............................................
ازت متنفرم
ازت متنفرم متنفرم متنفرم متنفرم
مگه باهام قراراتو نزاشته بودی؟ مگه بهت نگفته بودم مشکل محسنو حل کنی٬ خودم نوکریتو میکنم٬ مگه به پات نیافتادم٬ مگه... چرا زیر همه چی زدی خدا
خدایا تو پتیاره ترین و روسپی ترین خدایی که حالم ازت به هم میخوره٬ برو گم شو خدا
ازت بدم میاد متنقرم ازت

پاییز بلند یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:45 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

محسن اگه تو هم مث خدا بخوایی بری و تنهام بزاری از تو هم بدم میاد٬ لعنتی دارم با صدای بلند تو محا کارم گریه میکنم٬ز لعنتی نکن این کارو با من
چرا اینقد عصبیم میکنی؟
چرا اینقد عذابم میدی؟
بدبختیام کمه٬ درد غربتم کمه٬ خیانتای الناز و عشق دروغش کم داعونم کرد٬ تو هم بزار روی همه ی ایناااااااااااااااااا
اصن کون لق منه دیوث که اینجا چه حالی دارم
تو اونقد خودخواه شدی که نه دیگه بقیه برا مهمن نه خودت٬ آره اصن چرا باید نگران من باشی؟ برای یه غریبه دیوونه احمق عوضی
مگه من کیم؟
برادرتم؟ نه
دوست نزدیکتم نه
اصن دوستت هستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا باید به یه کسی که هیچ کی نیست اهمیت بدی؟ چرا باید اشکاشو ببینی؟ چرا باید صدای گریه حق حقشو بشنوی؟ گور بابای محسن پاییز بلند٬ کون لقش داره وق میزنه٬ مگه کیه؟ غیر از اینه که یه غریبست و دیدمش؟ چه اهمیتی داره؟ تو هر روز خیلی ها رو میبینی.. باید به هممشون اهمیت بدی؟ نه ه ه ه ه ه ه
مث این عوضی آشغال سریش که هیچ ارزشی نداره
هیچی
هیچی

هیشکی! یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:54 ب.ظ http://http://hishkii.blogsky.com

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااچرا ؟؟؟؟؟

آرمـــــ ـــان یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:11 ب.ظ

woooooooooooooooooooooow
البته هرکسی برای خودش نظری داره ...و باید احترام بذاریم به عقاید همدیگه ... اما از اونور هم اینجا نظر یعنی کشک ... پس ...
یکی این آقا محسن پاییز بلند رو جمعش کنه ...
لطفا ... البته ...
...

پاییز بلند یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:12 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

میخوایی به تک تکمون چی بگی؟
میخوایی بگی ببخشید٬ برام اهمیت نداره؟ من جا بزنم٬ تو خودم بریزم٬ شما هم به تخمم٬ میخوایی اینو بگی؟
تو ترسیدی محسن٬ تو جا زدی٬ مشکلت با تنهاتر شدن حل نمیشه٬ مرد باش با مشکلت روبرو شو٬ یه طرفش کن٬ داری نقش کیو بازی میکنی بیچاره؟ شدی حسین فهمیده؟ با نارنجک میری زیر تانک
به خدا یه مدت بگزره کسی اسمتم نمیاره
فک کردی خیابون به اسمت میکنن؟ فک کردی میدون به اسمت میکنن؟ نه ه ه ه ه کوچه بم بستم به اسمت نمیکنن٬ خاکم به اسمت نمیکنن٬ هیش کسم نمیگه فردین بودی و ایثار کردی و این کس شعرا
این ایثارت بدبخت ایثار نیست خودکشی خودته و تو داری ضعفت رو در مقابل مشکلت میکنی طناب دارو خودتو اینجارو با همه ی ما یه جا دار میزنی
لعنتی چرا نمیدونی داری چه کار میکنی؟
چرا چشماتو گوشاتو بستی ی ی ی ی ی ی ی
مرد باش بزن تو گوش مشکلت٬ لهش کن٬ سرش داد بزن٬ خودتو تخلیه کن٬ چی دلت نمیاد؟ غصه میخوری؟ آخه میترسی٬ تو از مشکلت میترسی
خودتم خوب میدونی داری اشتباه میکنی اما مث کسی که خودشو به خواب زده نمیخوایی بیدار بشی..
باشه
ما به تخمت
هم به تخم تو
هم به تخم کرگدن
خجالت نکش بگو
به همه بگو
به حمید
به بابا مهمود مو سفید که باید مننت تورو بکشه و تو کوچیکترین ارزشی براش قایل نشی
به هیشکی که داری با شخصیت و روحیش بازی میکنی٬ میدونی چند بار اشکشو دراوردی؟ به اونم بگو
بیا اصن یه پست بزار به همه بگو به تخمم که دوسم دارین
به تخمم که برام نگرانین
به تخمم که با اینکه میخوام نگهم دارین اما وختی اصرار میکنین من با بی رحمی بهتون میگم گم شین
مشکلم به خودم مربوطه
به شما ها ربطی نداره٬ تخمم نیستین٬ شهامت داشته باش بگووووووووووووووووووووووووووووووووو

پاییز بلند یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:13 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

کرگدن
یکشنبه 19 دی ماه سال 1389 ساعت 2:59 PM
ممنون از همه و یه دنیا شرمنده و عذرخواه ...
کاش داشتن ولی خوبه که آدما از توی دل هم خبر ندارن ...
سر فرصت کامنتهای این پست رو یکان یکان جواب میدم ...
.
.
.
.
آره اینم از ترسته که میگی: کاش داشتن ولی خوبه که آدما از توی دل هم خبر ندارن ... چون نمیخوایی بدونی تو دل ما چی میگذره

پاییز بلند یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:16 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

آره آرمـــــ ـــان تو درست میگی
اینجا نظر مخاطب و جدیدن تخم آقای باقرلووووووووووو و امروزم با مشارکت کرگدن کامل شد

مهدی یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:29 ب.ظ

کرگدن عزیز. با این وضعیت، دیگه به نظرم تعطیل شدن یا نشدن اینجا زیاد مهم نیست و چیزی که اهمیت داره حل مشکل و دغدغه ایه که داره اذیتت میکنه. شاید مسئله ای که آزارت میده صرفا ذهنیه و نه عینی. به هر حال، تو مختاری ابهامی که داره خواننده های وبلاگت رو اذیت میکنه رفع کنی یا نکنی و امیدوارم پروسۀ این چند روز به اتفاقای خوبی واسه زندگیت ختم بشه.

پاییز بلند یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:32 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

تو به خاطر کی چکار کردی؟
برای اشکای هیشکی که ادعا میکنی خواهرته کاری کردی؟ نگرانش بودی؟
برایاون نیما و محمد که تو الگوشون بودی٬ برای این جوونایی که شخصیت های اجتماعیشون داره شکل میگیره و تو بشون بی تفوتی و جا زدن و فرار کردن رو داری یاد میدی٬ نگران شدی؟
برای حمید که داره بال بال میزنه؟ برای زری که اون سر دنیا ... تو یه خوخواه به تمام معنایی
حق نداری نه به من٬ نه به هیچ کس دیگه بگی بنویس٬ به خاطر من بنویس...
وختی خودت فرار میکنی چطور میخوایی مارو نگه داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو حق نداری وختی جا میزنی و کم میاری به ما بگی جا نزنین و کم نیارین
هیشکی برو وبلاگتو حذف کن
نیما
ممد
آناهیتا
مامانگار
سهبا
رعنا و.... همتون برین وبلاگاتونو حذف کنین
کرگدن که جا بزنه ما چرا این بیشه بی سرنوشتو ترک نکنیم؟!
من امشب وبلاگمو حذف میکنم
هم تو بلاگ اسکای هم تو پرشین
تو هم با گندمت خوش باش رفیق
ژگور بابای ما

هیشکی! یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:34 ب.ظ http://http://hishkii.blogsky.com

من هیشکی نیستم..من هیشکی نیستم..من هیشکی نیستم..من هیشکی نیستم..من هیشکی نیستم..من هیشکی نیستم..من هیشکی نیستم..من هیشکی نیستم..من هیشکی نیستم..من هیشکی نیستم..من هیشکی نیستم..من هیشکی نیستم..من هیشکی نیستم..من هیشکی نیستم..من هیشکی نیستم..من آدم نیستم..من هیچ گُهی نبودم نیستم ..من هیچ خری نیستم..من نفهمم..من بی شعورم..من گاوم..من بی پدر مادرم..خاک بر سر من..من هیچی نیستم..
آقای محسن پاییز بلند منِ بی پدر هیچی نیستم ..
من خره کی باشم که محسن داداشیم با شخصیت و روحیه ی من بازی کنه؟ هان؟ هان؟ لعنت به من..
داداشیم سرش سلامت!

داداشی هرچی تو بگی..هرچی تو بخوای.. هرچی تو بگی..هرچی تو بخوای.. هرچی تو بگی..هرچی تو بخوای..هرچی تو بخوای..هرچی تو بخوای..هرچی تو بخوای..هرچی تو بخوای..هرچی تو بخوای..هرچی تو بخوای..

تو خوب وخوش باش من...لال..خفه میشم خب خفه میشیم.. خفه شید...!!

..تو روح این زندگی با این شادی ها و دلخوشی های لحظه ایش..

کرگدن یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:43 ب.ظ

آقایون و خانوم دکترهای عزیز
شما همه تون امروز عصبانی اید من میرم فردا میام !

جسارت نکردما یه وخ سوءتفاهم نشه !
منظورم اون جوکه بود که ترکه میره پیش دکتر و دکتر شیاف بهش میده بعد میپرسه اینو چیکارش کنم دکتره میگه بکنش تو اونت ! ترکه جا می خوره و با ترس و لرز میگه دکتر جان فک کنم شما امروز عصبانی ای من میرم فردا میام !

. یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:56 ب.ظ

شما خیلی وخته که رفتید و دیگه نیومدید !
۱۱ دی ماه سال ۱۳۸۹ رفته بودید
بقیه حضورتون فقط دل خوش کنک بود ..

فاطمه (شمیم یار یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:12 ب.ظ

سلاممممممم
به خودت زمان بده...ننویس فعلا..
ولی اینقدر خداحافظی قاطعانه نکن...
شاید یه روزی یه جایی یه کسی ..صبر داشته باش

صومعه یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:20 ب.ظ

بابا مللت انگشتشون ترکید مخشون پوکید اعصابشون غاطی شد از بس نوشتن برات که نرو
کرگدن به خواستشون احترام بذار دیگه
بابا این حمید بی نوا اندازه سنش برات نوشته فکر نمی کنم برادری تا به حال اینقدر برا برادرش نوشتاری حرف زده باشه
یه مدت برو تا حالت سرجاش بیاد و برگرد
خداحافظی نکن که نمی تونی اگه بخوای هم نمی تونی بری حمید راس میگه تو وصلی به اینجا حتی با چیزی قوی تر و محکم تر از طناب به اینجا وصلی خودت خبر نداری

آرمـــــ ـــان یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:27 ب.ظ

آقااااااااا خواهشا چند ساعت حکومت نظامییی !!!!

سکووووووووووووووووت ...
فکررررررر ...
اینجا اخر دنیا نیست ...
همه ناراحتیم ؟؟ خب ...
این دلیل میشه مایی که از هیچی خبر نداریم بیایم اینجا و نقش پتک رو داشته باشیم تو سریال ( بر سر کرگدن تا توانی بکوب ) ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کرگدن داره میره ... و ما (ما بیشماریم ) اینو نمیخوایم ... ok؟
و آروم هم نمیگیریم ...
خب باید چیزی باشه که بتونیم این رفتن رو بپذیریم ...
آقای باقر لو ... سکوت ... اصلا دلیل خوبی نیست ...

از طرفی هم باید بدونیم ... حتی حمید خان هم از دلیل برادرش بیخبره ... پس بحث محرم و نامحرم نیست ...
که بگیم( آقا من خواهرتم من جای برادرتم من دوست صمیمیتم ... چه زود فراموشمون کردی ... هویییی آقاهههههه !!!!)

پس چی کار میتونیم بکنیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جز صبر ؟؟ ... جز یه درک کوچولو از وضعیت محسن خان ؟؟؟ نمیدونید تو چه وضعیه ؟؟؟؟؟؟
خب فرض کنید ...
بدترین اتفاقی که براتون افتاده چی بوده ؟؟؟؟؟؟ هان ؟؟
فرض کنید همون اتفاق الان برای محسن افتاده ...
خودتون رو بذارید جای اون ... ببنید تو اون وضعیت شما اگه بودید باز میومدید اینجا و بازی صوت راه مینداختید ؟؟
کرگدن هم یه آدمه ... البته ببخشید کرگدن آدم نیست ... محسن باقر لو یه آدمه .... انسان ... از گوشت ... از پوست ... خسته میشه ... مشکل داره ...
بیاین خسته تر از اینش دیگه نکنیم ...
یه کم درک ...
یه کم صبر ...
یه کم ...
و عوض این زانگولر بازیا بیشترین کاری که از دستمون بر میاد براش بکنیم ... دعا ...
مطمئن باشید هر وقت همه چیز خوب شد ...
کرگدن دوباره جون میگیره ...
ولی الان نه ...

نگار یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:34 ب.ظ

چیه بابا چرا ملت قاطی کردن ؟! یکی دوتا گوجه تخم مرغ هم تو سر من خورد! خب بابا بی خیال صلوات بفرستید یاران! محسن جان شفاف سازی! محسن جان حمایت حمایت!!!

آرمـــــ ـــان یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:35 ب.ظ

و اینکه ... این بدترین خداحافظی ممکن بود ... که هم یه جورایی توهین به ماست ... هم دودل بودن شما رو علنی میکنه ... بعضیا هم فکر میکنن دارین باهاشون بازی میکنید و قراره چند روز دیگه اون بالا بنویسید همه چی دوربین مخفی بود و تموم شد ...
اما تو راه رسیدن به این وضعیت ... و اینکه اینبار سفر کرگدن از مسیر کج گذشت ... ما ( همونایی که بیشماریم) هم بی تقصیر نیستیم ...

هرررررررر چیزی یه روز تموم میشه ...

بیایم به محسن باقرلو وخت بدیم ... یه ماه ... ده ماه ... یه سال ... دو سال ... ببینیم حالا که کاسه داغ تر از آش تشریف داریم ... تا کی یادمون میمونه کرگدنی هم بود ... ده درصد ؟؟؟ پنج درصد ؟؟؟ یا یک درصد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هیییییییییییی ... زندگییییییییییییییییی ...

پاییز بلند یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:42 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

همین الان بیا یاهو مسنجر

آرمـــــ ـــان یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:42 ب.ظ

کرگدن نمیخواد بمیره ... فقط خستست ... مریضه ...
ولی رفتار ما شده حکایت ...
چاقوی کند و رگ گردن کرگدن ...


sooooorry ke rafte budam balaye menbar


خداحافظ آقای باقرلو ...

عاطی یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:12 ب.ظ http://parvaze67.blogfa.com

سلام . نمیدونم چی بگم حالم به اندازه کافی از یه ماجرای دیگه داغون هست .
اینکارا یعنی چی ؟ اگه میخواستی بری این نامه ها برا چی بود ؟ که چی بشه ؟
مگه نگفتی برا تک تکمون توضیح میدی پس کو ؟ چرا نمیگی چته ؟ به ما نه به هرکی دوس داری بگو . هرچی هست میدونم انقدر برا خودت گندش کردی که نمیتونی طرفشم بری . چه برسه به اینکه خوردش کنی ، لهش کنی ، بزنی تو کوشش .
همه دعاهام جواب عکس داد شایدم اینجوری صلاحه . تنها کساییکه تو این چند روز تو قم بیادشون بودم تو بودی و استادم که تصادف کرده بود و حالش بد بود . استادم که دیشب مرد تو هم امروز اینجوری . از تشییع جنازه اومدم که دیدم تو باز گفتی خدافظ . تو یکی ول کن دیگه . . . .
حرفای حمید حرف دل همه ماست ، پس . . .

هدی یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:33 ب.ظ

نمیدونم چی بگم؟
نمیدونم چرا ما ادما وقتی ناراحتیم وقتی خرابیم وقتی برزخی هستیم فقط زورمون به عزیز ترین کس یا عزیزترین چیز زندگیمون میرسه
نمیدونم...

پرند یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:33 ب.ظ http://ghalamesabz2.wordpress.com

آدم‌ها به بعضی جاها، به بعضی چیزها یا حتی به بعضی افراد وصلن...
و هر گونه تلاشی برای بریدن این اتصال مذبوحانه است...
شاید متأسفانه...

رویا یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:21 ب.ظ http://nasimesobh.persianblog.ir

تمام تلاشم رو می کنم که خودخواهانه به این قضیه نگاه نکنم.برا خاطر اینکه به تو به کرگدن به خوندن این صفحه عادت کرده ام به زور ازت نخوام بمونی به هرقیمتی که باشه. برا اینکه خیلی از لحظه هام با این خونه و خوشی ها و دور هم بودناش عجین بوده حالا که تو اذیتی اصرار نمی کنم بمونی که عیش من منقض نشه. اینا رو هی با خودم تکرار می کنم تا با خودم کنار بیام و حرف از موندنت نزنم. سعی می کنم درک کنم که حتمن یه زخمی با ننوشتنت دوا می شه که این تصمیمو گرفتی. هی بخودم می گم این تصمیم رو همون محسنی گرفته که قبولش داشتیم. پس اینبار هم باید همراهش باشیم. هی بخودم می گم همیشه همراهی که به کامنت گذاشتن و مکالمه و محاضره نیست. گاهی هم به سکوت طرف احترام گذاشتن و کنارش در سکوت قدم زدنه. کرگدن نازنینی که این اواخر بیشتر رخ نمودی دست محسن رو محکم بگیر و هرجا رفت هواشو داشته باش. به یادتون می مونم. اگه برگشتید زنگ خونه ی نسیم صبح رو هم بزنید بیایم تو کوچه جشن بگیریم.

هاله یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:25 ب.ظ http://www.zistab.blogfa.com

سلام.محسن خان.خوبین؟
والا این چند روز که داشتین نامه ها رو مینوشتین فقط نگاه کردم.حتی تو اون پست خداحافظی فقط بهتون خصوصی دادم
خوب اینکه اینجا وبلاگ شماست هیچ حرفی نیست.اینکه مختارید که خداحافظی کنید و حتی بمونید.
ولی محسن خان یه نیمه نگاهی هم به این بچه ها کامنت دونی هم داشته باشید...
میدونم حتما دلیل کاملا موجهی دارین...
من هم احترام میذارم به رای و نظر شما...
ولی یه خورده بیشتر فکر کنین...هرچند تو سن و سالی نیستم که بخوام به بزرگتر از خودم حرفی بزنم ولی من اینجا رو خیلی دوست دارم.
بین این همه ادمی که تو وبلاگها بودن و قدیمی هم بودن واقعا به بامرام بودنتون ایمان اوردم...اینو جدی میگم...با بیشتر اونایی که من دیدم فرق داشتین.من اینجا خیلی زود احساس صمیمیت و دوستی کردم و همین برای من باارزشه و ماندگار
هر جا هستین شاد باشین و موفق ...

مکث یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:39 ب.ظ

بسیار خوب کرگدن! زورت به محسن نرسید؟ باشه... برو به حمید بگو من دوستش دارم به خاطر بودنش... بگو خیلی ماهه...بگو می دونستم ها اما الان یه هویی دلم براش تنگ تر شد... به محسن هم بگو مراقب خودش باشه... نگران نباش عمه. همه چیز خوب می شه.

اقدس خانوم یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:57 ب.ظ

هیچی !!!‌همین جوری اومدم

علی یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:12 ب.ظ

آقا محسن
اصالا نمی دونم چی بگم اما باور کنین آسمون دل ما ها رو هم ابری می کنین!
من که باور دارم یه مرخصی هست و به قول خودتون باد که به کله تون بخوره دوباره سوار قطار می شین!
آقا محسن وبلاگستان به آدمای خلاقی مثل شما نیاز داره اینو بفهمین!
به خدا این نیاز و ...
آقا محسن همیشه منتظر برگشتنت هستم!

رها بانو یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:17 ب.ظ http://raha-banoo.persianblog.ir/

بازم خداحافظ ؟!
آخه چرااااااااا ؟!
به خدا ما گناه داریم ... یه روز میایم خداحافظی می خونیم و بعدش سایه وار توی نامه ها به ما امید موندتون رو دادید و حالا دوباره خداحافظ ؟!!!!!!!!!!!!! نکنید این کارو با ما ... هیچی نمیتونم بگم ... کلمه ها رو گم کردم ... ناراحتم ...

نیما یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:29 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

سلام محسن خان !

اومدم بگم که بی خیال کامنتای صبح و ظهری که من نوشتم! اصل حالت چطوره ! گیرم که نمینویسی اصلا تا ابد ! گیرم که بلاگت همینجوری میمونه تا ابد ! مشکل داری حتما و آدم که نباید مشکلشو جار بزنه ! اصلا بی خیال رفتن ! تصمیم گرفتی دیگه . چه میشه کرد . حالا من نوعی که چیزی نمیدونم و خودمو نمیتونم بذارم جات و بگم که نه ، محسن باقرلو باید بنویسه چون ده ساله که مینوشته ! خب اینکه نشد دلیل ، بابا همه مشکل داریم و باید به مشکلاتمون برسیم ! حالا فعلا محسن خان خدافظی کرده ! من که امیدوارم یه روز با شادی و شور برگرده و بنویسه سلام ! پس تا اون موقع دیگه حرفی از اینکه چرا رفتی نمیزنم ! همیشه میام اینجا . اینو نگفتم که بذاری پای منت و این حرفا که بگم من چقدر لوتی منشم ، نه ! اینو گفتم که بگم فراموش نمیشی دادا ! اینکه جای بلاگ کرگدن همیشه محفوظه ! شبت خوش آقا محسن ! ایشالا مشکلات به زودی حل بشند و شما حالت خوب بشه !
شب خوش !

[ بدون نام ] یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:48 ب.ظ

سلام کرگدن عزیز
اصلا مهم نیست که دیگران در مورد شما چی فکر می کنن..اینکه یه لحظه دوست دارید باشید اینکه بعدش باز می خواید که رفته باشید اینکه یه وقتی یه چیزی گفتید یا نگفتید..همشون می گذره..منظورم بی احترامی به بقیه نیست ولی اگه کسی در مورد شخصیت شما به فراغت رسیده باشه دیگه اینکه شما کی چه کاری کردید یا چی گفتید براش مهم نیست فقط براش خود شما مهم هستید... من دوست دارم شما باشید ولی اینکه شما خودتون باشید و راحت باشید حتما برام مهمتره

دختری از یک شهر دور یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:54 ب.ظ http://denizlove.persianblog.ir

خداحافظ...
امیدوارم جایی که هستین شاد و خوشحال باشین...
اگه ننوشتن شما رو راحت میکنه خوب مشکلی نیست...
همه عادت میکنن به همه چی حتی به نبودن و ننوشتن شما...
انسانها عادت میکنن....

A ز R ه H ر A اZ یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ب.ظ http://www.zafa.blogsky.com

امیدمون به همین نامه ها بود

الهه یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

اومدم بگم......
اومدم هیچی نگم....فقط اینکه بارون بیاد برف بباره از آسمون سنگ بباره یاد شما از ذهن و دل ما رفتنی نیست...اسمتون حک شده رو دلامون....حداقل یه دنگ از دل هر کدوممون سند خورده به نام شما و مهرش هیچوقت خشک شدنی نیست...همیشه تر و تازه ست....
اومده بودم هیچی نگم ولی انگار نمیشه...اصلا مگه میشه پا به وبلاگ کرگدن گذاشت و کلمات رو کنترل کرد؟مگه میشه چشمه ی قلم رو خشکوند؟!حالا درسته گل آلود شده این چشمه ی ما...اما زلال میشه...دوباره آینه ای میشه مثل دل شما....نگین دلتون آینه نیست که به دلتون بد برمیخوره!...شاید یه کم غبار گرفته باشه ولی هیچ غباری موندنی نیست...با یه فوت کارش تمومه...دیر یا زود یه جوری یه چیزی یا یه کسی یه جایی این غبار رو فوت میکنه...مطمئنم....
شبتون بخیر...دلتون آروم...

عاطی یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ب.ظ http://parvaze67.blogfa.com

من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو میروی به سلامت سلام ما برسانی
خدا پشت و پناهت رفیق
ولی این راهش نبود .

مسی ته تغاری دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:11 ق.ظ http://masitahtaghari.blogspot.com/

محسن یه مدت چیزی ننویس
با خودت کنار بیا
بعد دوباهره برگرد
من و همه ی دئستای مجازیت همیشه برات آرزوی سلامتی داریم
و برات آرزوی روزهای بهتر و بهترتر داریم
اما دلمون میخواد که تو باشی و بنویسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.