نامه های کرگدن به محسن باقرلو-۷

( نامهء هفتم - آخرین نامه ) 

سلام محسن باقرلوی عزیز

صبح بارانی نوزدهم دیماهت بخیر نازنین پس لرزه های مدام ... بهتری عزیز ؟ ... کاش بودی ... کاش این شش نامه قد شش قطره اشک دلت را سبک کرده باشد و حالت را خوش ... درهرحال این آخرین نامه ای ست که برایت می نویسم ... اصلن من و تو که نیاز به نامه نگاری و این قرتی بازیها نداریم ... داریم ؟ ... وختی من تو ام و تو منی چه نیازی به دور کردن راه السلامُ علیک ... این چن تا نامه هم یکجورایی ادای دین بود به این خانه که برای جفتمان حرمت داشت و دارد ... یک کار نمادین بود که بعدها وخت یاد کردن ، قشنگی های بیشتری را شماره کنیم با انگشتان دستهای لرزان و بی پناه و معصوم ... اینطوری بهتر شد ... نشد ؟ ... ها ؟ ... تو چی میگی ؟ ... این روزها بدجور بی وقفه و آن به آن دلم برایت تنگ می شود ... یعنی همیشه دلم برایت تنگ میشد ولی حالا بیشتر ... حالا مدام تر ... حالا عمیق تر ... حالا نزدیکتر ... بقول شهیار قنبری که می دانم عاشقش هستی ، انگار : وختی دورم به تو نزدیکترم ... می دانی ... من هیچوخت هیچ چی از تو نخواستم در تمام این سالها ... ولی حالا ... در همین صبح خاکستری خیس می دانی عمیقن چی دوست دارم ؟ ... بگویم ؟ ... خجالت می کشم ... اوممم ... دلم می خواهد اینجا بودی و بغلم می کردی ... محکم ... محکم ها ... یک چیزی بگویم بخندی دلت وا شود ؟ ... این چن روز که دیگر نیستی چن باری یواشکی خودم را بغل کرده ام ... زیادی لوس است می دانم ... ولی خب اینطوری است دیگر ... حالا که دلت به ماندن نیست عیبی ندارد برو ... پشت سرت را هم نگاه نکن که مبادا مردد شوی ... من برای دوستان و مهمانانت حتی اگر لازم باشد یکان یکان توضیح می دهم که این سفر خدای نکرده بی حرمتی نبوده و از سر بچچه بازی ... توضیح می دهم و عذرخواهی می کنم و می گویم دوستان باور کنید حتی من هم دلیلش را نمی دانم ولی چون به محسن ایمان دارم پس می دانم که باید می رفت ... نگران بچچه ها هم نباش ... حتی رفیق ترین و دو آتیشه ترینشان هم عادت می کنند کم کم ... خانهء بی صاحبخانه که ذوق و صفایی برای میمهان ندارد ... چرخ روزگار هم که با شکستن یک پرّه وانمیستد ... از تو هزار هزار پلله گنده تر ها و بزرگترهاش چه در دنیای مجازی چه دنیای واقعی رفتند همچین که نادر رفت و چن صباح بعد سطح تمام آبهای جهان نشان از این داشت که آب از آب تکان نخورده قرنهاست ... و اتفاقن این خوب است ... یعنی اصلن راهش همین است ... بشر بیچاره اهل عادت کردن و کنار آمدن نباشد می پُکد ... قطار زمان که اینهمه مسافر را معطل نمی کند که منتظر تو بماند ... که آیا بعد از اینکه سرت هوا خورد حالت انقدری بهتر می شود که بتوانی سوار شوی و ادامه بدهی یا خیر ... حرفم را می فهمی ؟ ... می دانم که می فهمی و خودت هم همین را می خواهی ... تو آدم منطقی و خوبی بودی ... یعنی هستی ... و این خوب است ... دست و دلم به تمام کردن نامهء آخر نمی رود انگار که وصیت نامه ام باشد ! ... دارم الکی لفتش می دهم ببخش ... سرت را هم درد آوردم ... فقط یک چیز را بگویم و خلاص ... با بقیه کار ندارم که محسن باقرلو را چگونه می خواهند ... من ولی حتی اگر تا آخر دنیا هم قد راست نکنی به رفاقت قسم ، بدان که همینطوری شکسته و زخمی و خمیده و خراب هم یک عالمه دوستت دارم و یک عالمه دلم برات تنگ می شود و یک عالمه برات دعا می کنم ... هر جا هستی و هر کار می کنی خدا پشت و پناه خودت و دلت ... قول بده که مواظب خودت باشی ... فدای تو ... و به امید دیدار ... به امید روزهای بهتر ... پیشانی ات را می بوسم و خداحافظ ...

نظرات 343 + ارسال نظر
زودیاک دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ق.ظ http://ordibeheshtii.blogfa.com

درود

سلام. منم جام نمیگیره داش محسن! درسته زیاد اینجا کامنت نزاشتم اما "حمید" و "نیما" راست میگن به مولا. باید حرفشون رو گوش کنی.درسته من درک و توصیف درستی از درد وجودیت ندارم محسن جان. اما یا دلیل ها و منطقی که حمید و نیما رو کردن، فکر می کنم صحبتشون درست باشه. ببین .. ببین... مطمئنم تک تک کامنت های بچه ها رو میخونی. به خدت میگی «اَه! بنویسم..». باید قبول کنی .. باید قبول کنی بودنتو. شاید هیچ کس راضی نیست، اما...

حرف زیادی هم نزنم. خودت بهتر میدونی محسن عزیز. حالا ما جوون. مشکلات زیاده. یکیش آدمو 100 متر جا به جا میکنه، یکیشم 200 متر! حالا تو کدومشی؟ نمیخوای امتحانتو پس بدی؟ شاید اصلاً تکون نخوردی و تو صورت مشکلت تُف انداختی کرگدن!

ما منتظریم...

هیشکی! دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ق.ظ

خوابی؟! خوب بخوابی..
خوابم نمی بره..!

هیشکی! دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:06 ق.ظ

یه دنیا حرف و درد و دل از سر و کول مغزم بالا میرن.. فقط میتونم بگم..
هرچی تو بگی عزیز..هرچی تو بخوای.

مهتاب دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ق.ظ http://tabemaah.wordpress.com

همه چی به کنار ...
طفلی حمید ...
که بیشتر از یه برادر پرپر زد تا کرگدنش تنها سفر نکنه ...

مومو دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:25 ق.ظ http://mo-mo.blogsky.com

سلام

بعضی وقت ها ، بعضی تصمیم ها ، هر چقدر هم که در باره شون فکر کرده باشیم زیادم خوب نیستن

تحمل کردن و کشیدن بعضی رنج ها از نکشیدن اون رنج ها سخت تره...

نمی دونم ...می ترسم حرفی بزنم و نابجا باشه...
نمی خوام خواهشی کنم ازتون...می ترسم ناراحت بشین!

فقط...
فقط...
فقط...

مهربان تر باشید با محسن و دوستان محسن
همین

زودیاک دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:55 ق.ظ http://ordibeheshtii.blogfa.com

درود

کیه؟ کیـــــــــــــــه این موقع اومده؟؟

مجموعه اول قهوه تلخ رو به تشویق شما رفتم گرفتم. نه اینکه نمی خواستم برم، نه اما خوب باعث شد سریع تر برم سراغش

مینا دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:38 ق.ظ http://www.harfebihesaab.blogfa.com

سلام محسن خان. سلام کرگدن جان. نمیدونم چی بگم... شاید اصلا لازم نباشه من چیزی بگم. گفتن من چه تاثیری داره؟ هیچی...
فقط حرفای حمید... به حرفاش فکر کن. حمید شما رو بهتر از ما میشناسه. حتما یه چیزی میدونه دیگه.
دوس ندارم خدافظی کنم باهات. اصلا دوس ندارم.

الهه دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ق.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

سلام...صبح برفیتون بخیر

مکتوب دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:31 ق.ظ http://maktooob.persianblog.ir

محسن خان سلام .
میدونی اینقدر جدی و سفت و محکم به مسائل اینجوری نگاه کردنو نیستم راستش .
وبلاگ خودته هروقت دوست داشتی توش بنویس هروقت نخواستی هم ننویس .
قضیه به این حادی نیست . وبلاگ خودته .
دوست نداشتی بنویسی . اوکی .
هروقت هم دوست داشتی یه چیزی بنویسی همبنجا همون حرف رو بنویس . بی کم و کاست بی رودرواسی . بی باید و نباید و وای گفتم دیگه نمینویسم .
تو فکر میکنی بچه ها چی تورو دوست دارن ؟
یک کلام :صداقتت رو .
بی هیچ آدابی و ترتیبی ، وبلاگت رو هم همونطپور که همیشه بودی ، بی تکلف ...

مکتوب دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:33 ق.ظ http://maktooob.persianblog.ir

محسن خان از همه چی مهمتر حال خودته . برای من یکی که اینطوره

دوست دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:34 ق.ظ

الهی من بمیرم برای دل محسن :(

شما دوستاشین. ترو خدا بیشتر از این خون به دلش نکنین.

حمید هم داداششه.... حالا عصبانیه ازش یه خورده. خوب میشه اون هم :(

نوید دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:48 ق.ظ http://navidam.blogfa.com

سلام آقا محسن خوبی. امیدوارم هر طو.ر وّ حس خوبی داری همونطور باشه و باشی. همین

من دروغگوی صادق دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:43 ق.ظ http://dorough.blogfa.com

مگه نگفتم ساکت!
باید داد بزنم!!!
آقا محسن تصمیمت محترم،‌ برو داداش برو
من جات بودم فقط یه مدت بچه ها را م یخوندم و کامنت باز می شدم.
یواش یواش همه به احترام تصمیمت و روش زندگیت کلاه از سر بر می دارند

--توضیح: دوستانی که در جران ساکت ساکت گفتن من نیستن کامنتم را صحه دو بخونن.
دیگه نبینم خودخواهانه چیزی به محسن من بگیدا!!!!
یا علی

هیشکی! دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:49 ق.ظ http://http://hishkii.blogsky.com

سلام داداشی صبت بخیر.

هیشکی! دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:50 ق.ظ http://http://hishkii.blogsky.com

آپم داداشی.

عاطی دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:11 ق.ظ

سلام صبحت بخیر شهریار .

فرشته دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ق.ظ http://surusha.blogfa.com

سلام قربان صبحتون به خیر...
از روزی که شروع کردید نوشتن این نامه ها معلوم بود که تموم میشه خیلی زود.

بستن وبلاگ برای یه بلاگر کار زیاد عجیبی نیست...اما بحث شما ...قصه دیگه ایه...

این غمی که توی تک تک کلمات شما هست آزار میده خواننده هاتونو...و همه درگیر میشن که چه میشه کرد برای محسن باقر لویی که دوسش دارن.

الان تنها آرزویی که دارم اینه که با کرگدن یا بدون اون...شما رها شین از این حسای بد.....

موفق باشید....و به امید دیدار محسن باقرلوی دوست داشتنی...

عاطفه دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:11 ق.ظ http://hayatedustan.blogfa.com/

سلام.. کجاهای تهران برف میاد که اینجا برف نمیاد؟ چرا اینقدر تبعیض وجود داره تواین شهر؟

دخترک زبون دراز دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ق.ظ http://www.dokhtarezabonderaz.blogfa.com

سلام.آخرین نامه؟

لیلی دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ب.ظ http://myrose.persianblog.ir/

بیا برگرد اقای خوب و مهربان من تازه با شما اشناشدم
شما خوبیییییییی
پس خوب باش و خوب بمان

صدف دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:16 ب.ظ http://fereshteye-to.blogfa.com

سلام... خوبی محسن؟
دعا میکنم مشکلت حل شه...
هرچی که هست....
هرچقدر بزرگ... هرچقدر اعصاب خوردکن...
ایشالا که زودتر زودتر حل بشه...
هرجا هستی تنت سالم عزیز...
همینکه من که هیچی اما بچه هارو میخونی واسمون یه دنیا ارزش داره...
دلت شاد...
یه آرزو از ته دل:
ایشالا که یه روز با یه بازی وبلاگی بی نظیر دوباره آپ کنی...

رها بانو دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 ب.ظ http://raha-banoo.persianblog.ir/

سلام صبح سرد زمستونیتون به خیر و بی غصه ...

برف که میاد یاد این شعر میفتم :

برف نو ، برف نو
سلام سلام !
خوش آمدی
خوش نشسته ای بر بام
پاکی آورده ای امید سپید
همه آلودگی است این ایام ...

چه خل و چلی ام من !
حالا ، اینجا و توی این موقعیت دارم از برف میگم و می نویسم !

نیمه جدی دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:31 ب.ظ

اومدم بگم سلام و صبحتون بخیر
اومدم بگم دیگه این جا نمیام تا این که اسمتونو بولد شده تو لینکام ببینم...به امید اون روز...

شب شراب دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ب.ظ http://www.shila1120.blogfa.com


آآآآآآآآآآآای مردم نقده..


شب شراب دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:49 ب.ظ http://www.shila1120.blogfa.com

یادت باشه یه بار به وبلاگ من سر نزدی..

حالا اگه عصبانی هستی ..برم بعدا بیام..

فاطـــمهانتــــــظار دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:12 ب.ظ http://www.FatemeEntezar.com

سلام دوست عزیز

از 178 تا ...... 183
با چند کلمه حرف
از غم تنهایی یک زن
نوشته ام

لطفا به خواندنم بیایید
با نقد و نظر

سپاس

سحر دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:36 ب.ظ http://dayzad.blogsky.com/

من اصلا نمیدونم دیگه چی بگم هر روز بغضم بیشتر میشه!
فکر کنم دیگه همه دارن میزنن سیم آخر و مسئول همه شون تویی!
یا برگرد یا برای همیشه برو!
اما بدون اگه بری هم باز ما میایم اینجا!

مکتوب دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:03 ب.ظ http://maktooob.persianblog.ir

...

هیشکی! دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:45 ب.ظ http://http://hishkii.blogsky.com

داداشی خصوصی داری.

بهار(سلام تنهایی) دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:12 ب.ظ http://www.beee-choneh.blogfa.com

احترام می داریم به حالت و نظرت ...هر کاری خودت دوست داری انجام بده ..چه نوشتن ..چه ننوشتن ...به هر حال محسن باقر لو حالش خوب بشه کافیه چه بنویسه و چه ننویسه ..گاهی اینجا اینجوری میشه ..به تعداد عجایب دنیا حال انسان در هر لحظه عجیب و غریبه ..موفق باشی و مبارز ...
زندگی جنگ است جانا بهر جنگ اماده شو ...
با تمام وجود حالت رو درک میکنم ....با اجازه جناب ...

میتینگ انلاین دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:03 ب.ظ

جریان چیه؟
یکی کرم کنه به منم بگه.
چه خبره؟

فرشته دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:25 ب.ظ http://surusha.blogfa.com

سلام...
داشتم تو آشپزخونه شام میپختم ..این لب تابم رو میز بود و داشت آهنگ پخش میکرد...سراب رد پای تو خوندن داریوش که تموم شد...یهو یه صدایی گفت ؛

؛؛؛سلام...سلام به همه..هر کی که داره این پست صوتی رو گوش میده امیدوارم که حالش خوب باشه..دپرس نباشه..سرحال باشه میزون باشه..شب قشنگیم گذرونده باشه...؛؛؛

صدای شما رو که دانلود کرده بودم میون آهنگای مورد علاقه ام بود...دیدم که سرحال نیستم..دپرس هستم..میزون نیستم و از همه مهمتر....

این صداهه..صاحب این صداهه...میزون نیست....

مهدی پژوم دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:48 ب.ظ

سلام آقا...
دقیق و منتظر رصد می کنم نوشته های تان را و کامنت های دوستان را...
و کسی چه می داند چه خواهد شد...

نیما دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:05 ب.ظ http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

شب محسن خان به خیر و خوشی ! قرض سلامی بود ! امیدوارم به زودی سرحال بشی ! شب خوش !

رها بانو دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:18 ب.ظ http://raha-banoo.persianblog.ir/

سلام
شب شما به خیر ...
به امید بهبود اوضاعتون ... همه جوره ...

رها بانو دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 ب.ظ http://raha-banoo.persianblog.ir/

میدونید ؟ وقتی سکوتتون رو می بینم یاد این تیکه از شعر زمستان میفتم :
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد پاسخ گفتن و دیدار یاران را ...

یه آرزو دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ب.ظ

همیشه عاشق این بودم که آدما تا همیشه پای حرفی که می زنند باشند این اولین باریه که دوست دارم یه کرگدن زیر حرفش بزنه

روشنک دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

خوبی دوستم؟
اینروزا خیلی بهت فکر میکنم
اخرش هم با این جمله تو دلم تموم میشه که خدا کنه هر جا هستی شاد باشی
و علت غمت زود از بین بره

سوسن دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:41 ب.ظ http://soosan.blogfa.com/

سلام کرگدن عزیز
کتابهای کینو رو از کتابفروشی خانه کاریکاتور می تونی تهیه کنی.
2 جلد ازش چاپ شده.
آدرسش رو هم که حتما میدونی کجاست....تقاطع شریعتی و همت.میدان کتابی .خیابان گل نبی...
خیلی مخلصیم

سپیده دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:08 ب.ظ http://setaresepideashk.persianblog.ir

یاد آدم تنها و ترسویی افتادم که از تاریکی و خلوت کوچه باغ هراس اش برداشته و آواز میخونه و بلند میخنده ... این خنده و آواز که از دل خوشش نیست !

بچه ها کرگدن رو راحت بذارید این عصیان ... این سرکشی ... این طغیان ...نیاز وجودی اش ٍ و کاری نداریم به آنچه که علیه اش عصیان کرده ...

پاییز بلند دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ب.ظ http://www.paizeeboland.blogsky.com

دروووووووووووووووووووووووووووووووووود

شنیدین ترکه تو اتوبوس یه دختره خوشگل رو میبینه،‌ پیاده که میشه شماره اتوبوس رو بر میداره!
.
.
.
.
ترک میشینه تو تاکسی، راننده بهش میگه: داداش دستت لای در گیر نکنه. ترکه هم میاد آخر مرام بگذاره، میگه: داداش سرت لای در گیر نکنه
.
.
.
.
.
ترکه میره بالای پل عابر پیاده داد می زنه حالا من خر،من نفهم، آخه شما این رودخانه می بینید که اومدین روش پل زدین
.
.
.
.
.
یه روز یه بابائی سوار تاکسی میشه که رانندش ترک بوده ، به راننده میگه آقا لطفا من رو دو نفر حساب کنین ، راننده برمیگرده میگه من تو رو پشم .... حساب نمیکنم
.
.
.
.
.
از ترکه میپرسن اولین کسی که رفت مکه حاجی شد کی بود میگه حاج زنبور عسل
.
.
.
اول سرش را با تُف خیس میکنیم .... بعد سیخش میکنیم .... بعد میکنیمش تو سوراخ ......... ما اینطوری سوزن را نخ میکنیم شما چطوری ؟
.
.
.
.
.
یه روز صبح یه پیرزنه میره کلانتری میگه دیشب دزد اومده خونه ام و به من تجاوز کرده
افسر مربوطه ازش می پرسه مگه شما بیدار بودی
پیرزنه میگه : نه
افسره میگه : پس از کجا فهمیدی بهت تجاوز شده
پیرزنه میگه : صبح که بیدار شدم دیدم جیگرم خنک شده




شب شراب دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ب.ظ http://www.shia1120.blogfa.coml



پاییز بلند دمت گرم!

الهه دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 ب.ظ http://khooneyedel.blogsky.com/

چه سخته خودسانسوری...
شبتون بخیر آقا محسن....

منیژه دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ب.ظ http://nasimayeman.persianblog.ir

محسن راست میگی ما آدما طبق طبیعت انسان بودنمون به هر چیز و هر کسی که وابسته باشیم و حتی دیوونه وار دوستش داشته باشیم وقتی یه مدتی نباشه...وقتی که نیست...وقتی که برای همیشه میره نبودش عادی میشه...اما یه چیزی میخوام بگم...نبود بعضی از آدما و بعضی از چیزا یه زخم و شاید هم یه داغ گنده به دل آدم میذاره که تا وقتی زنده هستیم تا وقتی که نفس میکشیم اون زخم تازه ی تازه اس و هیچ وقتی از روزگار مرهمی براش پیدا نمیشه...در هر صورت خود دانی همین و بس...مراقب خودت باش برادر...

روشنک دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

شب به خیر
امید اصولا چیز خوبیه
بعد از این همه ماجرا باز هم ما اینجاییم
۷ نفر ان لاین

روشنک دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ب.ظ http://hasti727.blogfa.com

۱ ۲ ۳ امتحان میکنم صدا میاددددد؟؟؟؟

محسن خان دلمون تنگته
دموکراسی اینه.....تو نخوای ما باشیم ولی ما هستیم!

بابای آرتاخان سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ق.ظ http://artakhan.blogfa.com

ما تو شهرمون یه مثال داریم که به زبان محلی گفته می شه . ترجمه ش اینه : سگ گه خوردنش رو ول نمی کنه !

تو هم وبلاگ نویسی رو رها نمی کنی . چون فقط این کار رو خیلی خوب بلدی !
هیچ وقت هم حریف خودت نخواهی شد . دست تو نیست ! تو یه معتادی و معتاد هیچ وقت ترک اعتیاد نمی کنه . همه ی این کمپ ها و مراکز ترک کشکه . هیچ سگی گه خوردنش رو ول نمی کنه . این یادت باشه .

مکتوب سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 ق.ظ http://maktooob.persianblog.ir

محسن جان تو این برو بیا و شلوغ پلوغی منت گذاشتی ، قدم روی چشم ما گذاشتی سر زدی . خیلی مخلصیم . و همچنان مشتاق دیدار.

عاطی سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ق.ظ http://parvaze67.blogfa.com

سلام . بهتری صابخونه ؟ اینجا دوروزه داره یه ریز میباره . گاهی اوقات منی هم که عاشق بارون و صداشم هم دلم میخواد بارون بند بیاد مثل الان . چون دلم گرفته و این بارون و صداش بدترش میکنه مگر اینکه برم وسط حیاط زیر بارون تا یکم دلم خنک شه . آره ، همین کارو میکنم .
شبت بخیر شهریار شب بخیر

آناهیتا سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:24 ق.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام استاد
فک کنم این موقع شب هیچ کس اینجا نباشه
امشب از اون شب های نادر تو زندگیمه که خوابم نمیاد
خیلی نگرانم
یاد شما افتادم
امیدوارم غمتون نابود بشه
نمی دونین چقدر احتیاج به پست دلی در مورد برف و بارون دارم
خودم هنر نوشنتشو ندارم
اینجا هم که..........
هی روزگار
فک کنم فراموشمون کردین
شبتون بخیر

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.